آخر شبی ، با اینکه هنوز چند تا پست داشتم برای گذاشتن ، داشتم بی خیال وبلاگ می شدم که چشمم به ترازو افتاد ، امروز در آخرین روز تعطیلات داشت برایم چشم و ابرو می آمد ...
رفتم که بروم بالایش ، یادم افتاد که دستم چیزی نیست ، نزدیک چیز یک ژیلت بود که از قفسه برداشتم و با خیال راحت رفتم روی ترازو ...
جل الخالق (!) ... من همان 5 کیلویی بودم که خیلی وقته هستم ، ولی ژیلت 90 کیلویی اولین بار بود که می دیدم !!