در انتهای شب ...

روی وایبر رفتم و دوست جدیدالکانادایی را سرچیدم تا برایش پیام بدهم که از این عکس ها بزنم رو دیوار وبلاگ تا تعداد فرار مغزها بیشتر شود که ناگهان یادم افتاد دوستی مان سر جایش است ولی ساعت هایمان کلی تفووووت دارد !!

 

به ساعت ونکوور می شد حوالی ساعت 5 صبح !! دیدم برای بیدار کردنش چه سوژه ای خوب می تواند باشد برای همین نوشتم اذان صبح به وقت ونکوور چند است !؟

===

دیشب رفتم دکتر !!

این را نوشتم یادم افتاد که 25 سال پیش که من سرباز این مرز و بوم بودم ، هر از گاهی نقشه می کشیدیم و یکی را تور می انداختیم و می رفتیم چلوکبابی شعر سقز !! شاید یکی دو تا بودند ولی چشم و چراغ سقز ، چلوکبابی غلامی بود و ما آنجا را دکتر غلامی می گفتیم !!

دیشب باتفاق دوستان رفتیم ددر شهری ، توی راه پسر دوستم از من پرسید : " شام چی می خواهی بخوری ؟ کباب یا پیتزا !؟ " من این جور مواقع بیشتر طرفداری می کنم تا انتخاب !! نوبت قبل طرف او را گرفته بودم و می دانستم پیتزا م یخواهد و برای همین اعلام کردم آخر از همه نظر خواهم داد و خلاصه قرارمان شد کباب و اخم ایشون رفت توی هم و یک چرتی هم خوابید !!

رفتیم خیابان پاستور جدید ، طول خیابان پاستور قبلا یک کیلومتر می شد و حالا ادامه اش که حدود ده کیلومتر می شود را پاستور جدید می گویند ... درست است که آنجا را پاستور بگویند و آن تیکه اولی را پاستور قدیم !!! یک کبابی را در آنجا نشان داده بودند ...

رفتیم داخل و دیدیم کباب ها در اندازه عرض یخچالی منتظر ما هستند !! پسر دوستم اعتراض قابل مطرحی دارد و از اینکه کباب بعد از پخته شدن نصف می شود گله می کند !! ما هم شرط کردیم که تا 10 % تلرانس می دهیم ولی مثل کباب های سرعین بعداز پخت یک سوم نشود !!! یک خاطره هم گفتم از سربه سر گذاشتن با یک کبابی در سرعین و ...

 

غذاها آمد و خلاصه اینکه توی رِنج بود و برای نمونه عکس هم گرفتم ، یک نیمچه منمی گفت که از قصاب و کبابی منم منم گفتن زیاد بعید نیست ، ما هم کلی دلخوشی کردیم !! تنها دکتری که نسخه اش را خودش می پیچد همین کبابی است !!

===

بعد از شام رفتیم یک فروشگاه لوازم خانگی از نوع عمومی و بعد هم که دعوت شدیم خانه فوتورافچی برای باقلا خوری و چایی و فوتوچه دیدنی !!