یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

با چشمان نیمه باز ...

 

دیشب مهمان داشتیم ... بهترین کاری که می شد این بود که تایپ ها را برئم ئ دو سری پرینت گرفتم ، توی مسیرم یک تکثیر و چاپ بنر بود ، گفتم سری به آنجا بزنم ، البته صرفا جهت کنجکاوی !! والا همان جایی که قبلا پرینت می گرفتم برایم راحت تر و به سلیقه ام آشناتر بود ...

 

 

وارد شدم و گفتم : " من یک سری پرینت می خواهم بگیرم ! " پسری که پشت میز نشسته بود گفت : " ما از روی فلش قبول نمی کنیم !! " پرسیدم : " چرا !؟ " جواب داد : " بدلیل اینکه ممکن است حامل ویروس باشند و برای سیستم پرینت بنر مشکل ساز بشوند !! " گفتم : " با این حساب یکی اگر کاری داشت باید با سی دی بیاید خدمتتان !؟ " گفت : " بعلههههه " ( البته کمی با ناز و عشوه ی زیاد !! ) گفتم : " این جوری خوبه ... اگه می گفتید بیایدپشت کامپیوتر بنشیند و طراحی اش را اینجا بکند یا تایپ اش را کمی سخت می شد !! "

 

بعد کمی سر به سرش گذاشتم و بیچاره را کفری کردم و سپس رفتم سراغ آشنا پرینت خودم و دادم دو سری پرینت گرفت ، هر وقت من آنجا می روم یکی دو سوال در مورد چاپ و نشر آماده می کند برای پرسیدن !! درست است که حالا فن چاپ زیادی پیشرفت کرده است ولی بازهم دود از کنده بلند می شود !!

 

یک عکسی به من نشان داد و پرسید : " این که توی عکس هست را می شناسید !؟ " خیلی نگاه کردم و چندبار عکس را کله معلق کردم و نشناختم ... یک آفتابه ندیده ای توی عکس ژست گرفته نشسته بود و کلی پز لباس کفش توی عکس ریخته بود !! " با اینکه به زحمت نه می گویم گفتم : " افتخار نداشت کنار دستم باشد !! " خندید و گفت : " از قضا زیادی افتخار داشت ، این همان موقع ها که شما تعریف می کنید فلان چاپخانه کار می کردید ، شاگرد چاپخانه فلان بود و برای تعمیرات می رفت ... " دوباره عکس را گرفتم و تماشا کردم ، این بار بجای لباس و ژست اش ، صفت اش را بررسی کردم و دیدم اوووووووووووووووووووفمه !!

 

با دیدن تعجب من قیافه ای گرفت و گفت : " مثل اینکه شناختید !! " گفتم : " این سوسمار وقتی من می شناختمش با دمپایی حمام از خانه می آمد سر کار ، حالا روی کفش اش طرح پوست سوسمار انداخته !!! "

 

روزگار است به همه فرصت می دهد ...

 

===

 

یک عینکی دارم که شیشه ی خالی است با اندکی فوتوکرومیک ، که روزهای زیاد آفتابی در شهر استفاده می کردم !! دیشب پیدایش کردم و امروز با خودم بردم کارخانه !! دو ساعت اول که کورمال کورمال راه می رفتم ، هوا که روشن تر شد وضعم خوب بود !! مشکل من در حوالی دمدماست ؛ دمدمای صبح و دمدمای عصر !!

 

عصر دو جا بادی می رفتم مجلس ختم ... مجلس اولی صاحب عزا بدجوری به بدرقه ام آمد ، شاید فکر کرد سرخی چشمم از تاثر زیاد به خاطر ننه ی مرده اش هست و ندانست که به خاطر برف کوری است !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
khatere hastam جمعه 8 اسفند 1393 ساعت 13:48

خوبه که زیاد برف نیومده وگرنه خدای ناکرده کور میشدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد