یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

توی تله ی برفی ...

برف می بارد برف ...

 

  

امروز مثل همه ی روزهایی که مرخصی باشم و یا تعطیل کارخانه باشد راه افتادم تا به چند تن از دوستان سری بزنم ، لطافت هوای دیروز باعث شد تا امروز را هم روز با طراوتی ببینم و برای همین خیلی اردیبهشتی از خانه خارج شدم ، وقتی از اتاقم خارج می شدم چتر همیشه بی مصرفم به من چشمک زد که حداقل مرا با خودت ببر !! ولی برنداشتم ...

 

از خانه که خارج شدم ، احساس کمی خنکای نزدیک به سردی داشتم ولی هوا خوب بود و حال می داد ، دیداری با یکی از دوستان تازه کرده و با یکی از دوستان تماس گرفتم و قرار گذاشتیم و اینکه هر وقت آمد سر قرار زنگ بزند تا بروم او را هم ببینم ، بعد رفتم به مغازه ی دوست دیگری و کمی بعد دوست قراری ام زنگ زد و آمد پیش ما !! بعداز ورود او خبر آمد که باران می آید ... ما مشغول بودیم و وقتی بیرون آمدیم رسما برف می آمد ...

 

برنامه ی خاصی نداشتیم و رفتیم تا قسمتی از مسیر را توی بازار سنتی و سقف دار برویم ، خیلی شلوغ بود و مردم روی هم راه می رفتند !! سه راهی مسجد مقبره که در تنگی مثل است ، نابلدها صدایشان درآمده بود !! بعضی ها دوست دارند کج و کولگی مردم را ببینند و هی اعتراض بکنند و نمی دانند مردم هم با همان دید به آنها نگاه می کنند !! یک عده می گفتند که مردم باید از یک طرف بیایند و از طرف دیگر بروند تا اینطور توی شکم هم نروند !! ما می خواستیم توی تیمچه معروف امیر بپیچیم ، یکی هم در حالیکه داشت حرف یکی از معترضین را تصدیق می کرد و جلوتر از ما بود گفت : " اصولش هم همین است که مسیر رفت و آمد مشخص باشد !! " من از پشت سر به او گفتم : " مطمئنی که اصولش همین است !؟ " بدون اینکه سرش را برگرداند جواب داد : " آره دیگه ... " گفتم : " مگر تو اصولی بدنیا آمده ای که اصولی هم زندگی بکنی !! " سرش را برگرداند تا ببیند آشنا هستم یا نه ، بعد خندید و گفت : " اگر منظورت آن اصولی است ( یک جوکی هست که بترکی فقط می شود گفت !! ) نه ولی من اصولی بدنیا آمده ام !! " گفتم : " راه رفتنت نشان نمی دهد در بیمارستان بدنیا آمده باشی و خانه زاد هستی !! " چیزی نگفت ، کمی سرعتش را اضافه کردو رفت ...

 

آنجا خیلی خلوت بود و ورودی حیاط چند تایی عکس گرفتم ، ولی برفآب بود و بارش برف را نشان نمی داد ... 

 

  

از آنجا رفتیم بازار طلافروشان امیر و از آنجا به بازار پشت امیر و دوری زدیم و تازه دوستمان یادش افتاد باید به سفارش یکی از همکارانش در رشت از عطاری چیزی بخرد !!! دوباره دوری زده و وارد بازار کفاشان شدیم و مسیر آمده را برگشتیم ، بارش شدیدتر شده بود و بالاجبار از هم جدا شدیم ، مسیر من تا خانه پیاده بود و زیر برف آمدم و او اگر دیر می جنبید بدلیل بارش شدید برف و راهبندان شاید به خانه ی پدرخانم نمی رسید !! یکی دو عکسی هم از بالای پل عابر پیاده گرفتم 

 

  

 

اینهم موهبت همیشگی ترافیک که بدلیل عدم حضور در خیابان از نعمت دیدنش محرومیم !!

  

بارش شدیدتر شده بود و خیس و آبکشیده به خانه رسیدم ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
Mina پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 18:08

chox shukur, maman gilinan danishianda diyirdilar ki ba niya gaar yaghmir bu il, chox shukur gena yaghdi biraz

khatere hastam جمعه 8 اسفند 1393 ساعت 11:46

حالا به نیم متر رسید ؟؟

چند سانتی مانده قطع کرد !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد