یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

حواستان هست !؟


دیروز اینقدر سر انتخاب موضوع برای نوشتن این دست و آن دست کردم که اینترنتم آنقدر بی سرعت شد که انگار مرگ مغزی شده باشد و به غیر از دکتر همه به این نتیجه رسیده باشند که بیمار مرده است ولی دکتر بدلایلی نظر ندهد!!! بهرحال بچه ی دکتر هم نیاز به تفریح دارد و تفریح بچه ی دکتر کلی پول لازم دارد و درآوردن اینهمه پول کلی دردسر و ...

 

 

بعد از ظهر دو تا کار واجب داشتم ، یکی از آنها رفتن به مراسم شام غریبان ( در این دور و زمانه شده عصر غریبان !! ) یکی از همسایه و اصناف های محله که بنوعی ریش سفید و پیشرو در امور عامه بود و چند وقتی بود بدلیل بیماری قرن در بستر افتاده بود !! و دیگری هم رفتن سراغ تمام کردن برخی طرح های نیمه تمام و حضور در کارگاه برش لیزری و ...


حوالی ساعت 16 یادم افتاد که من باید حالا مسجد می بودم نه در کارخانه !! مشغله ی برخی ها ( منجمله من !! ) از نوع مشغولیت اورژانسی ها می باشد ... یعنی بیکار هم که باشد وقت اش فرصت محسوب نمی شود ، دقیقا روزی که بخواهد برای آن اوقات برنامه ریزی بکند کارهایی پیش می آید و انگار وقت بی وقت !! بعد که آماده باش می نشیند نه تلویزیون و نه جدول حل کردن و نه غیبت کردن و ... کفاف تلف کردن وقت را نمی دهد !! خلاصه ساعت 5 حاضر شدم که بروم کارگاه دوستم ، حضور در مسجد را از دست داده بودم !! 


موقع رد شدن از کارگاهمان برای خداحافظی از گربه ها و اطلاع همکاران از رفتن من که خبری برای شادی هر دو گروه محسوب می شود !!! یکی از همکاران آمد و از من در مورد داروخانه ی محله مان سوال کرد و کمی فسفر سوزانده و تصدیق کردم که نام داروخانه چیز دیگری است و نام دکترش همان است !! بدبختی اینکه یک داروخانه هم هست که نام داروخانه مثل این دکتر است و نام دکترش یک چیز دیگر است !!! بعد یک نسخه داد دستم که گفته اند از این دارو فقط آنجا هست و سر راهت این را هم بگیر !!  بگذریم که حس شانزدهم ما یک آلارم دیگر داده بود !! که انصافا درست از آب درآمد !! چند وقتی است که حواس پنجگانه را استفاده نمی کنم ، بجای آنها از وایبر استفاده می کنم !!!!!


یادم رفت بگویم که می روم یک کارگاه دیگر و نیمه شب برمی گردم و تا آن وقت نه تنها داروخانه که چشمان دکتر هم بسته است !! نسخه را گرفتم و بالاجبار به خانه رفتم و سر راهم نسخه را دادم پیچیدند !! دکتر که بچه ی محل خودمان بود و دورادور مرا می شناخت با دیدن اسم روی نسخه ( بچه ی همکارم !! ) به من گفت : " من فکر می کردم فامیلی شما چیز دیگری است !! " ( البته مطمئن بود چون از بچه گی همدیگر را می شناختیم و دکتر شدن از این حواس پرتی های مصلحتی دارد !!! ) گفتم : " من مطمئن هستم که چیز دیگری است ، این نسخه برای فرزند همکارم است !! " دکتر مودب و بسیار خوبی تشریف دارد ، بطوریکه به دوستانم تعریف می کردم که پدرش هم خیلی آدم خوب و بدرد بخور و مغروری بود و انگار لوله کشی ژن اینها به همدیگر 100درصد جواب داده است !!


بعداز خرید داروها رفتم خانه و دیدم سوپ خامه ای حاضر و آماده روی اجاق است و مادر رفته بیرون !! یک کاسه ای سوپ خوردم تا هم اثری باشد از حضورم در خانه و هم نشانه ای که شب دیر خواهم برگشت و رفتم کارگاه دوستم ...


راننده جوان تاکسی داشت در مورد از بین رفتن خوبی ها و ... حرف می زد ، البته من حواسم را پَرت کرده بودم جای دیگری که پِرت نشود !! نصف مسیر از خوبی خودش و خانه های پدرش و مستاجری خودش و خدماتی که برای پدر و مادرش کرده بود و ... حرف می زد !! سر تقاطع که پشت چراغ ایستاده بود پرسیدم : " پدرت آدم بدی هست !؟ " گفت : " نه ... " گفتم : " تو هم که آدم خوبی هستی !! "گفت : " من به کسی کوچکترین بدی نکرده ام !! " گفتم : " یک چیزی بگویم عمل می کنی !؟ " بنده خدا  گفت : " چی !؟ " گفتم : " برو زنت را طلاق بده ؛ انگار مشکل از ناحیه او باید باشد !! " بیچاره برگشت و سری تکان داده و گفت : " مادرم کهنه مغز است و با زنم راه نیامد منهم برداشتم از خانه رفتم بیرون که اعصابم بیشتر خراب نشده باشد !! " گفتم : " مطمئن باش مادرت و زنت به یک اندازه کهنه مغز هستند ، فرق یکی دو درصدی زیاد بچشم نمی آید ، آنچه زیاد بچشم می آید فرق ظاهر کهنه و جدیدشان است !! موقع شکایت کردن از زمین و زمان همان اندازه که به خودت حق می دهی به بقیه هم بدهی ، حداقل از ناحیه ی حرص خوردن به نفعت می شود !! " 


یکی از خوبی هایش را که تعریف کرد من نزدیک بود شاخ دربیاورم ، می دانید که آدم بعد از سوار شدن اگر شاخ دربیاورد موقع پیاده شدن خیلی به مشکل برمی خورد !!! خیلی ها ... می فرمود : " هر وقت به من نیز داشته باشند ؛ مثلا جایی بروند یا چیزی خریده باشند که بخواهند به خانه ببرند من می روم و کارشان را راه می اندازم و پولی هم نمی گیرم !!!!!! "

 

تا نیمه شب مشغول بودم ...

 

http://s4.picofile.com/file/8165224226/2015_01_20_0844_Q1_Q1.jpg

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 13:47 http://www.vilajat.com

پول در نمیاد از جیب فقط میره !

khatere hastam چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 19:50

خدا رو شکر که امروز دست دست نکرده و جمعی رو از نگرانی به در آوردید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد