یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

پای منبر دادو ...


شنیده اید که مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد ، حالا بشنوید که دادو که برود بالای منبر هوش مستمع از سرش برود !!

 

 

روزی ملا را گفتند : "  زنت افتاده و هوش از سرش پریده !! " گفت : " آنکه پریده چیز دیگری بوده ، او اصلا هوش نداشت !! "


===


داشتم کتاب می خواندم ، یکی دو تا از همکاران بودند و اطرافم می پلکیدند ، نمی دانستند چه می خوانم و منهم که صدایم در نمی آمد ، یکی از همکاران که قبلا سابقه داشت و قبلا مستمع تشریف داشت به بقیه می گفت که بنشینید تا چیزی از کتاب برایتان بخواند ؛ نام کتاب " قصه یوسف " بود !!


یکی از همکاران که همیشه صاحب نظر تشریف دارد و برایش چیزی که مهم نیست سمت و سوی حرف است ، حالا کدام طرفی شد مهم نیست و اگر فردا برخلاف حرف امروز حرف زد بازهم مهم نیست !! رفته بود بالای منبر و حرف می زد و من سرم توی کتاب بود ؛ کتاب را بستم و داخل کمد گذاشتم ، برگشتم سر جایم نشستم و تریبون را از او گرفتم ... با چند تا یک پا دو پا ، بحث را آوردم آنجایی که می خواستم ، کمی از پیشینه گفتم و کمی از پسینه !! ششدانگ حواسشان را جمع کردم و رفتم روی نکته ی اصلی منبری که گذاشته بودم ، تقریبا همه ی حواس شان به دهان من بود ...


یکی از همکاران جایی نشسته بود که موقع چایی من می نشستم و به گربه ها غذا می دادم ، و با انگشتانش در حالیکه به حرفهای من گوش می کرد ، روی لبه ی صندلی ، ریتم گرفته بود !! یکی از گربه ها به هوای اینکه من هستم نزدیک شد و روی پاهایش بلند شده و خیلی آرام پنجه اش را به دست همکارم زد !!


همکار 130 کیلویی چنان از جا جهید که من به ستون بالای سرش نگاه کردم و اگر سرش را به آنجا می کوبید حداقل ششماه آینده را باید در کما می ماند !! رنگ صورتش با وضوح بالایی سرخ شد و سفید شد ، چشمانش چند دقیقه ای گرد ماند ، چنان ترسیده بود که جن می دید آن چنان نمی ترسید !! گربه هم همزمان با او پریده و پا بفرار گذاشته بود ...


بحث را ول کردم و حرف را کشیدم جایی که کمی به خودش بیاید ... گربه هم آمده بود از پشت پنجره نگاه می کرد که ببیند حکمی برایش صادر شده است یا نه !! وقتی همه رفتند حمام ، من ماندم و گربه ها که برای گرفتن آخرین جیره ی هفته آمده بودند و می دانستند که فردا جمعه است ... آن گربه کنار در ایستاده بود و داخل نمی آمد !!


مزدش معلوم بود ؛ یک غذای اضافی و چند دقیقه ماساژ !!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
khatere hastam پنج‌شنبه 25 دی 1393 ساعت 23:30

بنده خدا حق داشته شما با گربه ها رفیقید نه ایشون...


گربه ها ارتش سری دادو هستند !!

همسفر جمعه 26 دی 1393 ساعت 18:29

سلام
از دست خودشون خلاص شدیم اما باز ذکر خیرشون ول کن ما نیست !!!!!!؟؟؟


سلام ، ولی آنها هر از گاهی سراغی از شما می گیرند !!!

همطاف یلنیز شنبه 27 دی 1393 ساعت 08:46 http://fazeinali.blogfa.com/


سلام سلام
صحنه را تجسم نمودیم و بسی خندیدیم... تکیه بر جای بزرگان و از این حرفها دیگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد