ظهر از کارخانه به خانه برگشتم ، دغدغه ی هفته ی گذشته ام رفتن به سلمانی بود !! یکساعتی خانه بودم و بعد رفتم سلمانی ، از شانس من یکی از صندلی ها خالی بود و نشستم و سرم را سپردم به استاد سلمانی ، نمی دانم هنوز دست به قیچی شده بود یا نه که خوابیدم و به صدای شسوار بیدار شدم ...
آرزو می کردم کاش اژدهای هشت سر بودم و تا اصلاح بقیه سرهایم می خوابیدم !!
آیا با داشتن هشت تا سر دردسرها هم اضافه می شوند ؟!! یا کسانیکه یک سر دارند و هزار سودا اگر هزار سر داشتند و یک سودا ؛ سودا و دغدغه ی اصلی شان همین سلمانی رفتن نبود !!؟ و اینگونه بود که فلسفه بدنیا آمد ، فلاسفه به چیزهایی فکر می کنند که مردم عادی هزار سال بعد به آن می رسند !! و خیلی وقت ها هم نمی رسند ...
===
جمله ی تروریستی به یک دفتر مجله که صدای آزادی فرانسه را بگوش جهان می رساند ، بزرگان خونریزی و تشویش و ... جهان را به پشت تریبون ها کشاند تا از مجسمه ی رنگ و رو رفته ی آزادی دفاع بکنند ، البته هیچکدام اشاره ای نداشتند که آزادی مورد نظر آنها شامل چه کسانی می شود ، و جغرافیای آزادی مورد نظرشان اروپا و آمریکا ( آنهم از نوع شمالی !! ) را شامل می شود !!
و البته بازهم نگفتند چرا وقتی آنها می میرند آزادی خدشه دار می شود و وقتی دیگران بخاطر آزادی در عقاید و مذهب شان کشته می شوند آنها برای قاتلان اسلحه و مهمات و غذا و پول توی جیبی می فرستند !! و هیچ جای حقوق بشر و آزادی خدشه دار نمی شود !؟!؟
یکی از دوستان خارج نشین من روی وایبرش پس زمینه ی سیاه گذاشته بود با این نوشته : " je suis charlie " ، البته این تصویر اخیرا عمومی شده است و در اعلام همبستگی با کشته شدگان و مجله ی فوق می باشد و به زبان فرانسه می گوید که منهم شارلی هستم !! منهم رفتم یک پی ام برایش گذاشتم و بعد از کمی سر به سر گذاشتن برایش نوشتم " je suis moi " ، و بعد که رفته بود روی فاز دفاع از آزادی بیان من سر حرفم را کج کردم به قضیه ی موآ و بوآ در سریال شبهای برره !!
فهم فلسفه و فلاسفه کار ما مردم عامی نیست اما میان یک سرو هزار سودا با هزار سر و یک سودا دومی ارجح تر است به گمانم.. حداقل شب خواب آرامی خواهیم داشت...
اگر خدای ناکرده سردرد گرفتید ، فکر آسپرین را کرده اید !؟!؟