یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددری در شهر ...


امروز مرخصی رد کرده بودم ، دیشب تا پاسی از بامداد در حال طراحی و کار روی یک تابلوی چوبی بودم ، باتفاق دستگاه حکاکی لیزری روی چوب و ...

  

احتمال نمی دادم که بتوانم تا آن ساعت بیدار باشم و سرپا این طرف و آن طرف بروم ، یادم افتاد که دلیل اینهمه انرژی مضاعف چی بود ؛ شام دیشب !! دیشب موقع خوردن شام از دو ناحیه در حال سوزش بودیم ، هم از بابت داغ بودن و هم از ناحیه فلفل زیاد ، البته می گفتند که فلفلش زیاد نبود ولی در خانه ی ما بخاطر یک آنگستروم ( به لحاظ کوچکی واحد اندازه گیری در همه جامدات و مایعات و ... لحاظ کنید !! ) ترش و شیرین و تندی و ... تاثیر به سزایی در حرکت چشم و ابرو می گذارد !! گفتند که رب فلفل زده اند و ما هم قبول کردیم که به فلفل کمی رب زده اند !! دور از گوش مادرمان خیلی هم چسبید !!!


شب که به خانه رسیدیم ، تنها کار مثبتی که کرده بودیم این بود که برای صبح مرخصی رد کرده بودیم و اولین خبری که شنیدیم این بود که صبح یکی می آید تا در کار خانه همراه مادرمان باشد و این یعنی طعم استراحت ( به قدر یک ساعت اضافی !! ) در کاممان فلفلی شد و رفت پی کارش ، از هولم تا صبح چندبار بیدار شده بودم !!!


صبح شال و کلاه کرده و حوالی ساعت 9 از خانه زدم بیرون ، هوای خوبی بود ، باندازه ای که بلرزاند سرد بود ولی نه آن قدر که بتواند بچزاند !! نوکیا را هم برداشته بودم تا اگر به منظره ای خوردم تاسف همراه نداشتن دوربین را نداشته باشم ، از بسکه در کوچه و بازار همه دوربین بدست می گردند ( و البته فوتورافچی از این لعنت به دور نیست !! ) آدم شان اش کسر می آورد دوربین بدست بگیرد ، البته گلایه از ناهمخوانی قیافه و تجهیزات برخی هاست والا عکاسان انگشت شمار حساب شان جداست !! یک جایی مقابل مسجد صاحب الامر منظره ی خوشی گیرمان افتاد و از شانس خوب چشم بصری مان نازی چند تایی بیش از حد لازم بود و به دید هنری مان این اجازه را نداد که خودنمایی بکند !! روز وفات امام حسن عسکری هم بود و بازار سنتی طبق معمول بسته بود ؛ البته اخیرا مغازه ها را یک در میان باز می کنند ... نه اینکه خدای ناکرده مردم بی دین شده باشند ، خدا نکند !! بقول یکی از دوستان آدم برود در شیرخوارگاه پوشک ببخشد از نماز و روزه اجرش زیادتر است و شاید هم از همین جهت است که مرد شماره یک دولت در این قبیل روزها می رود دنبال این کارها تا دل این طرفی ها را که روز به روز بیشتر می شوند را بدست بیاورد !!


دل تا زنده است دل است ، در سفره ی هیچ قصاب و جگرکی ننوشته اند که این گوسفند عاشق بوده یا مهندس کشاورزی !!


خلاصه اینکه یکی از دوستان هم که مغازه اش باز و بود و سرکی به رسم ادب کشیدیم د رتوجیه امر مکروه باز کردن مغازه در بازار آنهم روز وفات فرمودند ، والله ... اجاره ها آنقدر بالا رفته است که صرف نمی کند آدم مغازه را بسته نگهدارد !! ما که مغازه نداریم و اجاره نمی دهیم هنوز باقی بر سنت گذشته هستیم !!


بعد از آنجا که بیرون آمدیم دیدیم جلوی بازار و حیاط امیر خلوت است و رفتیم داخل ، زیادی خلوت بود و هوس عکاسی مان گل کرد و زرت زرت عکس گرفتیم و فرت رفت موبایل دست به دست کرده تنظیمات در می کردیم !! ازاین سو به آن سو !! فضا فوق اعاده بود و من بودم و بازار خالی ، جای دوستان خالی کلی برای دلخوشی مان عکس گرفتیم !!


بعد رفتیم قدم زنان تا وسط وسط شهر ... و بعد رفتیم دفتر یکی از دوستان و ساعتی آنجا بودیم و گوشی مان برای ارسال یک عکس (!!) وسط چند تا گوشی اپل تنها مانده بود و شانس آوردیم که کاربلدی مان کم آورده گوشی مان را جبران کرد و الا مثل آدم فقیری که در مهمانی وسط چند تن از اشراف نشسته باشد چایی زهرمارمان می شد !!


بعد قدم زنان آمدیم تا به یک کتابفروشی رسیدیم و هوس مان گل کرد برای خرید کتاب و یک سری کتاب خریدیم و بیرون آمدنی هم یکی دیگر پسند کردیم و کتاب شعر طنز بود بنام " سکته ملیح " !! در خانه که ورق زدیم چیز بی مزه ای نبود ، ایشالا بقیه هم همینطور باشند ، هرچند هنوز نایلون هایشان را نکنده ایم و جای بسی خوشوقتی است که خاک نخواهند خورد !!!


یک پوشاک فروشی هم رفتیم که چند تا نازی بعنوان فروشنده وارد نشده آمدند که چی لازم دارید تا راهنمایی کنیم و ترسیدیم بگوئیم شما که هستید پسندمان برای لباس نمی ماند !! و نخریده بیرون آمدیم ، البته یک دور شاهانه زدیم که مثلا نشان بدهیم چیزی چشم مان را نگرفت ، لازم هم نداشتیم ، جهت این بود که زیاد از دنیای مد عقب نمانیم !!! بعد یک فروشگاهی بود که قبلا به آنجا سر می زدم ، این بار هم رفتم و شیطان گولم زد و یک شلوار خریدم ، البته برای رد گم کنی مادرمان ، شلوار جدید را پوشیده و شلوار خودمان را توی نایلون گذاشتیم !!! یک مسافر نخجوانی هم آنجا بود و بقول مثل معروف خارجکی " مانی تالک !! " می خواست گنده حرف بزند که حالش را مچاله کردیم و گذاشتیم کف دست اش و دو تا جمله فرمودیم تا بداند جدا از مسئله ی دلار چیزهای دیگری هم برای سنجش شخصیت افراد وجود دارد و هنوز ارزش پول شان نتوانسته سابقه ی شخصیت شان را در ذهنمان بگیرد !!


بعد از یک کار کوچک از نوع عابر بانکی به خانه رسیدم ، کمی در حصر اتاقکی ماندم و بعد هم که مشغول ادامه ی کارهای دیشبی ام شدم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
khatere hastam دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 20:30

یاد قال دادوهاتون افتادم به خوندن ادامه بدم ببینم توی کدوم مطلب یا مطالب قال دادویی بیابم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد