یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زمان دور از دسترس !!


دیروز باز باران بود و یکریز و بی صدا می بارید ، آنکه با ترانه می بارید را فقط در قصه می توانید بخوانید ، و اگر خانه تان کلبه ای باشد در دل کوهستان شاید !! البته اگر نق و نوق اهل و عیال بگذارد ... توی شهر بزرگ صدای ماشین ها و انواع مختلفی از ناهنجاری های صوتی مجال گوش دادن به ترانه ی باران را نمی دهد !! ولی دیشب یک ددر از نوع داخلی شهری و زیر بارانی هم داشتیم و مهمتر از همه از نوع مجردی ...


 

 

تجرد فکری بمراتب از تجرد اجتماعی دلچسب تر است و برای همین کسانیکه بچه ی خوب را دعوت به ازدواج کرده دست و پایش را به درخت خانواده می بندند ، در آنسوی سکه ، برنامه های مختلف تدارک دیده و منبر می گذارند تا از تجرد فکری هم او را منحرف کرده و دست و پایش را به فکری ببندند !!


برای رسیدن به تجرد فکری اسباب و امکانات زیادی لازم است و با پول و پارتی و زیرمیزی و ... نمی شود !! باید دل به دریا بزنی و بروی ، چپ و راست را نگاه بکنی و باز ادامه بدهی ، دیگران باید به این نتیجه برسند که تو رسما قات زده ای !! چون اگر این چنین نباشد تو با آنها چه فرقی می توانی داشته باشی !؟ وقتی به جایی رسیدی که مصداق مثل معروف " آن که به ما نپریده بود ، کلاغ ورپریده بود !! " تازه متوجه می شود که در جامعه از روسیاه یک پله پائین رفته ای و این تازه آغاز رهایی است !! اگر به تو گفته اند می توانی از آنطرف بروی بالا و بالاتر و باز بالاتر و برسی به نقطه ی رهایی ، گول نخور ... آن راه را آنقدر تله و دام گذاشته اند که باید پارتی داشته باشی در حد خدا تا رد بشوی ... تازه مهم یاد گرفتن پرواز است !!


دیشب با خیال راحت از هر دری حرف می زدیم ، از قضیه گروگان گیری در سیدنی استرالیا گرفته تا تعریف جامعه شناسانه ی شهر به نقل از یک بزرگ و بعد خرده رفتارهای خودمانی و دیگرانی در زندگی ، کلاس فرانسه ی ما هم زیر ذره بین رفت !! آخر شب بستنی هم خوردیم...


گاهی اوقات وقتی دوست داشت حرف می زد من طوری گوش می دادم که به این نتیجه می رسید که حواسم جای دیگر بوده است ولی واقعیت این است که ذهن شلوغ نمی تواند شنونده ی خوبی باشد و هر از گاهی درگیر می شود ، با شنیده ها و با هضم آنها و یا آنچه از حافظه به او فشار می آید ؛ نَقلِ خوب بحث همان تعریف جامعه شناسانه از شهر بود به روایت یک استاد معماری ( ... !! ) ، و من همزمان این حرف ها را بهمراه تعاریف جامعه شناسانه ی یک جامعه شناس ( ماکس وبر !! ) توی قابله ریخته بودم تا ببینم کجا پته ی هم را روی آب می ریزند !!


به خانه که رسیدم هنوز با آن حرف ها درگیر بودم ، از طرفی هم فرصت تمرین زبان فرانسه را هم از دست داده بودم !!


اگر تعاریف یک شهر را با شخصیت مان مطابقت بدهیم می بینیم کسانیکه می شناسیم آیا شخصیت شان قابل تعریف و بررسی است یا فقط یک کیسه مصالح شخصیتی دارند و برای همین شخص محسوب می شوند !! و همینطور خیلی چیزهای دیگر ، مثلا ما وقتی احساساتی شده و بحرف می آئیم دوست داریم موضوعات دوست داشتنی مان را ببریم توی عرش بگذاریم و آنرا توی چشم دیگران فرو کنیم که اینه !! ولی آیا وقتی بجای احساساتی شدن حساس بوده باشیم و همه ی جوانب را ببینیم و بعد بخواهیم حرف بزنیم باز همان موضوعات دوست داشتنی ما می روند تا عرش ؟!! آیا تعداد کشورهای جهان وقتی حساس هستیم بیشتر است یا وقتی احساساتی هستیم ؟!؟!؟


===


اوقات ما هم مثل شهر می ماند ، البته هر شخصیتی شهر خودش را دارد !! بعضی از خودآگاه ها مثل محله های آن شهر هستند ، مثلا کار یک محله ی بزرگ در اوقات هر شخص است و اغلب می تواند بزرگترین محله بحساب بیاید !! بعداز آن خانواده یک محله ی بزرگ است و همینطور اوقاتی که توانسته اند از ما برای خودشان امتیاز مستقل بگیرند ، مثلا هر روز به باشگاه رفتن در یک ساعت خاص می تواند یک محله بحساب بیاید !! حتی اگر رفتن به یک انجمن ادبی و یا کافه باشد !! برای اینکه استقلال این زمان ها بهم نخورد و تداخل آنها باعث دردسر نشود ؛ مثلا اوقات کار و تفریح !! بین این زمان ها نیاز به فاصله هایی است که از دور زمان آزاد دیده می شوند و من خودم از آن بعنوان زمان بطالت یاد می کنم ... این زمان ها کارشان محافظت است و لازم نیست حتما در آنها کاری تعریف شود ، ولی به ضرورت می تواند با کارهای مقطعی پر و خالی شود !!


پر و نامعلوم بودن این اوقات بطالت (!) نشانه ی بی برنامه بودن و بی نظمی زندگی است و مطمئنا افرادی که چنین اوقات بطالت بی نظمی دارند زندگی ناآرام و بی آسایشی دارند !! و زمان های بطالت مشخص و شُسته رُفته نشانه ی زندگی آرام و با آسایش است ، هرچند تیراندازی دیگران با انواع تهمت ها و افتراها به آن اوقات از نقاط آسیب پذیر آن فرد می باشد !! و همچنین از زمان هایی که گاه طمع استفاده را در شخص برمی انگیزاند !!


حالا بحث را از کجا بکشانیم به کجا !؟


علاقه ی من به زبان فرانسه به کودک درونم مربوط می شود و برای همین از نوع هر دمبیلی است ، هرچند گاه چنان عود می کند که آن سرش ناپیدا !! یک دوره ی نسبتا طولانی من فرانسه را خودم خوانده بودم از نوع دیمی !! بعد بخاطر اینکه زمان مشخصی برایش تعریف نشده بود زیر دست و پای سایر مشغله ها از بین رفته بود !! اخیرا دوباره برخی فرصت ها مرا بفکر انداخته است که باز کمی فرانسه بخوانم !! در ابتدا خیلی هم خوشآیند بود ، مثل نوبت اولِ مهمان آمدنِ تازه عروس به خانه مادرشوهر ، خواهر شوهر هم روی خوش نشان می داد !! ولی کمی که اوقات دیگر را تحت تاثیر قرار داد چشمان خواهر شوهر چنان گرد شد که عروس زهره ترک شد و هنوز به هفته نرسیده گفت : " من پایم را عمرا توی این خانه نمی گذارم ، یا من یا ننه ات !؟!؟ "


دیشب به این نتیجه رسیدم که در نوبت قبلی اگر بمدت زیادی موفق به تداوم در کار شده بودم به این دلیل بود که به روش گاوی درس می خواندم ، یعنی در فرصت بدست آمده می خواندم و بعد در فرصت های بعدی به راحتی آنها را نشخوار می کردم و تقی به توقی نمی خورد !! حالا در متد جدید برای خودش وقت خاص می طلبد و هی پایش می رود روی گلیم اوقات دیگر !! هم مانده می شوم ( از درس ) و هم درمانده ( بقیه کارها ) !!

 

امروز از مدرسه فرار کرده ام !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد