یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

حس شریف نوشتن ...


دیروز روز خوبی بود ، باران می آمد و آسمان همه چیز را زیر دوش گرفته بود ، گاهی اوقات وقتی یک نیروی بزرگتر آدم را احاطه می کند خود بخود دست و پایش جمع می شود و آرام می گیرد ...

  

پریشب ساعت 8 رفتم و خوابیدم ، وقتی خوابم بیاید چیزی مزاحم من نمی تواند باشد ، حتی تلفن های مکرری که به خانه می زدند و مادر بیچاره روی تلفن بالش گذاشته بود که صدایش درنیاید !! حوالی ساعت 9 شب بود که تماسی داشتم از مرد باران ، یکی از دوستان رشت تشریف دارد و از قرار معلوم راهی تبریز بود و باران دیروز را هم او با خود آورده بود و رسما شمالی می بارید !! تلفن او آنقدر حاد نبود که خوابم را بپراند و فقط چشمانم را باز کردم و کمی گوشم را بکار انداختم و مقدار حرفی هم که زدم در کارکرد روزانه چانه ای من بحساب نمی آمد !!! حوالی ساعت 10شب دوباره زنگ خوردم و یکی از همکاران پشت خط بود ، این فقره رسما خوابم را پراند ، هرچند نگذاشتم زیاد حرف بزند و قطع کردم تا بقیه اش بماند برای صبح ولی اینجا مخ مبارک بیدار شده بود و بیخود دور خودش می چرخید ، تا اینکه ساعت 11 شد !! تا بیایم و مغزم را ساکت بکنم بین من و خوابم چند فرسنگ فاصله افتاده بود !!


وایبر را روشن کردم و یک ساعتی پای چت بودم ، من وقتی افکار بیخودی داشته باشم و کلنجار زیادی برای خاموش کردن آنها بکار ببرم وقتی از دست آنها خلاص شدم به یک سَبُکی خاصی می رسم که هوس می کنم بروم بالای منبر !!!


حوالی ساعت 12/30 دوباره خوابیدم و این بار همه چیز در خوابم بود ، از یک دوست زمان دبیرستان که توی کوچه با پدرش دعوایش شده بود تا یکسری کارهایی اصلا توی ردیف زندگی من نبودند !! وسط خواب هم هوس نوشتنم گُل کرده بود که بلند شوم و کمی از داستان را تایپ بکنم !! اراده یعنی اینکه کاری را که دوست داری همان لحظه بتوانی انجام بدهی ، شاید برخی کارها سالها طول بکشد ولی استارتش از همان لحظه ی اراده زده می شود ... بی خیال شدم و تنها به آنها فکر کردم و بقیه خوابم هم به این ترتیب گذشت ...


دیروز برای پروی چندم دندان هایم رفتم !! من از این داستان پرو کردن خوشم نمی آید و برای همین همیشه دوست داشتم لباس حاضرب بخرم ، شکر خدا تناسب اندام مناسبی هم داشتم و سایزهای عمومی برایم جواب می داد !! یک بار یکی از فوامیل برایم پارچه آورده بود برای کت شلواری و یک روز نگذشته بود که پارچه ها را به یکی بخشیدم تا روی خیاط را نبینم !! دندان هم که داستان مفصلی دارد از تعدد مراجعات !! البته اوضاع دهان و دندان های من طوری است که علاوه بر پرو کردن نیاز به ناظر فنی و نماینده دادستان و غیره هم دارد ...


شب وقتی خانه رسیدم ، نوشتنم می آمد برای همین تا مادر که برای شام صدایم می کرد از نفس بیافتد چند صفحه ای از داستان را تایپ کردم !! مادر هم تقصیری ندارد باید برای شام پافشاری بکند والا با یک تلفن می روم دنبال شام کثیف !! بعد از شام هم نوشتم و تا ساعت 11شب نوشتنم ادامه داشت ... تاثیرش هم این بود که تا صبح احساس می کردم چند جفت چشم مرا زیرنظر دارند !!


چند وقت پیش یکی از دوستان از من پرسید : " واقعا به این چیزها اعتقاد داری !!؟ "  گفتم : " منظورت بودنشان هست یا چگونه بودنشان !؟ " طرف دیگر سوالش را ادامه نداد ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
khatere hastam یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 16:51

چگونه بودنشان... راستش منم دیشب داشتم به همین فکر میکردم ...
چون دید شما رو توی برخی مسایل خوندم و برام خیلی جالب بوده دوست دارم بدونم نظر واقعی شما چیه

هنوز برای این پاسخ زود است !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد