یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سوغات شمال ...


امروز سرم خیلی شلوغ بود ، یک عالمه چت کرده ام (!!) مطمئنا اینجایش را نخوانده بودید ، بعله هم سرم شلوغ بود و هم اینکه چند ساعتی دست به کی بورد بودم !!

 

 

بعد استارت زبان فرانسه را به کمک و راهنمایی یکی از دوستان زدم ، یک سایتی را معرفی کردند و رفتم آنجا و قرار شد هم املا و هم تلفظ را به کمک آن سایت جلو بروم !! حال و حوصله که داشته باشیم همه جور امکانات داریم ، مثلا همین تسبیح (!) یک وسیله چند کاره که در شمردن تعداد فرزندان و نوه های فلان عمو کارآیی دارد !! در انتقال آجر و مصالح برای ساختن خانه های بهشتی کاربرد دارد !! برای استخاره گرفتن ایضا !! یکی را هم من امروز اضافه کردم ، برای تمرین یک تسبیح oui می گفتم و بعد یک تسبیح non !! فعلا که شروع کرده ایم تا چه پیش آید ...


یکی از دوستان پشت خط چت بودند و حال درختان پرتقال شان را هم جویا شدم ، قرار شد راهشان که از حیاط خانه افتاد برایمان چند تا عکس بگیرند ، پرتقال های توی یخچال خاطراتم را زنده نمی کنند ، شاید هم به این دلیل که متعلق به ایران نیستند ، منهم که در مصر و هند خاطره ندارم !!! خلاصه اینکه کمی بعد چند تا عکس از طریق وایبر تشریف آورد خانه مان ؛ از آنسو به اینسو ، بهمین راحتی !!


http://s5.picofile.com/file/8155452176/image_2509f3b5eaf70462a5e8b3eb7eb9e42990f06fd87fd7ab3fb151b007ce146b65_V.jpg


http://s5.picofile.com/file/8155452200/image_3866cc1bb17907509194a4405c68d45c8355eef987ee87f8ce263b5dcdbb0d63_V.jpg


پرتقال اورجینال ، سوغات مازندران !!


بعداز ظهر یک سر رفتم مسجد محله ، برای شرکت در یک مراسم ختم ، چهل روز بهمین راحتی گذشته بود ، البته مطمئنا به اهل خانواده به این راحتی نبوده است !! یک مداحی صدایش را توی مسجد ولو کرده بود و ول کن هم نبود !! یک نفر بغل دست من نشسته بود و گفت : " برای مداح شدن چی لازم است !؟ " گفتم : " رو را می دانم ، آن باشد بقیه هم کم کم می آیند !! " گفت : " من فکر می کردم که کسی از عهده ی این آخوندها بر نمی آید ولی حالا می بینم این مداح ها آنها را هم بیکار می کنند و هم دقمرگ !! " شما فکر کنید دو نفر که همدیگر را نمی شناسند دارند باهم حرف می زنند ؛ آنهم در چه سطحی !! و یک نفر که آشنای ما بود و خیلی هم اهل هیئت و مداح پرست به ما زل زده بود و گوشش به طرف بود و چشمش به من !!!


بیرون آمدنی یک آگهی دیگر روی دیوار کوچه مان زده بودند ، آدم بیکار باشد و فقط به امورات کفن و دفن برسد !! یکی از همسایه های قدیم را صبح دفن کرده بودند و آگهی برای شام غریبانش بود ، برای این یک فقره باید بروم تا مطمئن بشوم فوت کرده است ... دنیای خوبی نداشت و ایشالا آخرتش را خدا سر و سامان بدهد ، توی کار مواد بود ، البته غالبا مصرف مواد و یکبار که رفته بود توی قاچاقش برایش 15 سال آب خورده بود !! همسر مردانه ای داشت و بچه هایش را و بعد از آزادی از زندان خودش را هم همسرش زیر پر و بال گرفته بود ، این اواخر هم از محله ی ما رفته بودند ، گهگاهی می آمد و سر خیابان می ایستاد ، بعد از فوت همسرش شده بود توپ فوتبال بین خانه های پسرها و دخترش ، آدم قابلی نبود ولی بهرحال پدر بود !! بعضی اوقات آدم اشتباهی می کند که علاوه بر خودش باید خانواده و فامیل هم برای جبران کردنش تلاش بکنند !! گاهی هم که مرا از دور می دید می آمد و یک رحمتی هم نثار روح پدرم می کرد و من می دانستم که " سلام روستایی بیغرض نیست !! " و یک مبلغ کمکی از من می گرفت !! منهم خیلی راحت کارش را راه می انداختم و می رفت تا یکی دو هفته ی بعد !! یکبار یکی از مغازه دارهای جدید که اهل محله مان نبود به من گفت : " آقا به او کمک نکنید ، معتاد است می برد دود می کند !! " گفتم : " او را می شناسی !؟ " گفت : " نه ... ولی اینجا زیاد می بینم !! " گفتم : " آن خانه را می بینی که حالا آپارتمان شده ، آن مغازه دار را می بینی ، آن دکه را می بینی !؟ آن آپارتمان خانه ی این مرد بود ، آن هم که گفتم خواهرزاده ی این مرداست ، آن دکه را هم زمانی پر از هندوانه کرده بود و می فروخت ... این مرد پای قباله ی این محله است !! این قبل از انقلاب رفت زندان وقتی بیرون آمد رژیم عوض شده بود ، از آن خراب هایی نیست که با پول من خرابتر بشود و یا درست بشود ... نفس های آخرش را با دود بکشد یا بی دود فرقی نمی کند !! دست اش را که دراز می کند می شکند ، نمی خواهم فردا برای دزدی دست دراز بکند که آن وقت همه مان می شکنیم ، این قبیل آدمها سربالایی های جامعه مان هستند !! "


امشب شام خانه ی فوتورافچی دعوتم ، پرنسس فوتو خودش زنگ زد و دعوتم کرد ، البته زحمت ترجمه را مادرش کشید !!

 

نظرات 4 + ارسال نظر
کیجا شمالی شنبه 15 آذر 1393 ساعت 07:35

به به چقدر خوش سلیقه بود

چقدر عکاس ماهریه مثلا

سلام
وقتی می گویند کیجا ، آدم یاد نازی می افته ولی وقتی می گویند ریکا ، آدم یاد مایع ظرفشویی می افته !! آخه چرا !؟!؟

کیجا شمالی شنبه 15 آذر 1393 ساعت 10:07

حالا وقتی شما میگین نازی من همیشه بیاد نازی های آلمانی میوفتم

صد رحمت به نازی های آلمانی ، این نازی ها نه تنها خودشان را برتر از همه می دانند بلکه با اونیکه توی آینه هست هم مشکل دارند !!
.
ضمنا به سوال جواب بدهید ، چرا می زنید به جاده خاکی !؟!؟

کیجا شمالی شنبه 15 آذر 1393 ساعت 15:20

آخه اسمشه دیگه
مایع ظرفشویی کیجا هم داریم

ولی بنظر می رسد اولین مردهایی که نقش شستن ظرف در خانه را در سریال ها گردن گرفتند مازنی بودند و برای همین نام آنها روی این محصول گذاشته شده است

khatere hastam یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 15:16

با صدای بلند قسمت آخر نوشتنون رو برای همکارم خوندم و بهش گفتم نیگا کن دادو به این مساله (کمک به مرد معتاد) چطور نیگاه میکنه ما چطور...
خیلی خاصی دادو خیلی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد