خرید زیر بنایی ...

دیشب آن یکی دادو تماس گرفت و در یک عملیات غیر منتظره مرا به شام کثیف دعوت کرد ، شنیدن خبر اینکه داعش پشت دروازه های شهر است محتمل تر است از دعوت آن دادو این دادو را برای شام کثیف ...

 

در اینسو از قرار معلوم همسایه ی بالای سر ما چند روزی مراسم روضه خوانی داشتند و دیروز برای ناهار یک عالمه آش پخته بودند با مخلفات گوناگون و تمام ساختمان بوی آش می داد ، ما هم که فوق تخصص گوش و حلق و بینی و در تعریف تخصص مان همین بس که بوی نخود پخته را از نخود نیم پخته تشخیص می دهیم !! حالا اگر این هنر در رستم دستان بود ، فردوسی در هزار بیت نمی توانست این یک سطر ما را جا اندازی کند !!!

هنوز روی صندلی مان در پشت کامپیوتر مستقر نشده بودیم که مادرجان امر فرمودند بلند شده و مقداری از آش نذری را ببرم به خانه برادر کوچکتر که کمی با ما فاصله دارند و تا بسته بندی ها صورت بگیرد ، سرپایی آبگوشت ویژه ای که برای بنده تدارک دیده شده بود را بخوردم دادند ، با توجه به در دست تعمیر بودن فک پائین تصمیم بر خوردن ترید آبگوشت بود و سرانجام کار همه چیز را خورده بودم !!

توی مسیر دوستم تماس گرفت و قرار شام کثیف را گذاشت و خبر دادم که بدلیل اینکه در فک پائین تابلوی " کارگران مشغول کار هستند " را نصب کرده ام فقط به پیشنهادات بستنی جواب اوکی داده می شود ... از قرار معلوم دوستم اهل و عیال را می برد خانه ی عموی همسر و خودش در این یکی دو ساعت وقت آزاد داشت !! ناگفته نماند که من با این دادو روزگار مجردی پرباری گذرانده بودیم و برای 260 سال اوقات پیری مان خاطره برای نشخوار کردن داریم !!

سر راهمان سری زدیم به " لاله پارک " تا هم نبض اقتصاد شهر دست مان بیاید و هم اینکه اگر شد خریدی بکنیم ، تماشا هم که جای خود دارد ، مخصوصا قیافه ی بعضی خریدارها و لباس هایشان و اداهایشان و راه رفتنشان ، الحق و والانصاف از شبکه تماشا کیفیت شان بالاتر و برنامه هایشان پر تنوع تر است !!

در خبرهای درگوشی آمده است که اخیرا مد شده است که دختران دم بخت بعنوان فروشنده در این مجتمع وارد بازار کار شده و بعد از اینکه به چشم همکار یا خریداری و یا مجرد ول معطلی خوش آمدند راهی خانه بخت می شوند و از همین حیث وجود این مجتمع تجاری در راستای امر خطیر ازدواج نقش سازنده ای دارد !! مخصوصا که فروشنده های دختر و پسر که دم بخت بودنشان از سرو کولشان می بارد بدون توجه به حضور مشتری ها در یک فضای فول رمان ، در حال پاس دادن دل و قلوه هستند !!

من اصلا موردی برای خرید در یادداشت ذهنم نداشتم و فقط در حال تماشا بودم ، خلاصه اینکه تصمیم گرفتم حالا که تا اینجا آمده ام چند جفتی جوراب بخرم ، جوراب های اینجا به قیمت کاپشن در بازارهای دیگر است ! ما هم که کلاس مان بالاست و آفتابه مان را هم از " لاله پارک " می خریم بخاطر قیمت بالا اگر تا نصفه هم از آب پر بکنی آب آن کُر محسوب می شود !!

دوستمان هم یک سری جوراب برداشت ، بعد یک ست هم زیرپوش برداشتم و دوستم هم برداشت ، گفتم : " برویم چند تا هم زیرپیراهن برداریم که زنبیل خریدمان سِت شود !! "  برای دادن حساب که بالا رفتیم ، نازی صندوقدار خبر داد که می توانیم برای اشانتیون یک ست جوراب هم برداریم ، یعنی درجا 25هزار تومان اشانتیون داد که ذوقمرگ بشویم !! بعد دیدیم داستانِ 2 تا بخر و 3 تا بِبر است !!

موقع دادن حساب سیستم حسابداری هنگ کرد و بنده نازی (!!) کلافه شده بود از دست سیستم و من به دوستم گفتم : " می بینی ، خرید زیربنایی کرده ایم و سیستم نکشید ، جوراب را باید جفتی خرید نه که دوجینی !! "

بعد رفتیم طبقه ی بالا و قرار شد شام بخوریم ... سوپ را پایی بودم ولی اصرار کرد که او انتخاب بکند و برای منهم " تورنادو " سفارش داد ، گفتم : " صبح در کارخانه می گفتند در یکی از غذاخوری ها گوشت اسب را قاتی چرخ کرده کرده بودند ، تا جائیکه یادم می آید تورنادو اسم اسب زورو بود (!) نکند این تورنادو به خبر صبح ارتباط داشته باشد !؟!؟ "

جالب ترین قسمت دیشب اینکه ، وقتی من سوپ و ساندویچم را تمام کردم ، دوستم به نصف غذایش رسیده بود ؛ بقول شاعر :

چــــرخ برهم زنم ار غیـــــر مرادم گردد    من نه آنم که زبونی کشم از فک و دَهَن