یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دوست نوشت ...


سایه ها کوتاه بود و جایی نبود برای آرمیدن و دوری از تیزی آفتاب. در بازار زرگران قونیه صدایی نبود مگر صدای کوبیدن بر زر... صلاح الدین پیر بر در حجره خویش درجستجوی طلای وجود خود نشسته بود. گروهی از صاحب دلان از مقابل حجره ها می گذشتند. 

 

 

صلاح الدین زرکوب از دور مولانا را دید که رو به سوی حجره ی او دارد و عده ای او را همراهی می کنند صلاح الدین محو تماشای مولانا و مریدان شده بود... صدای بازار زرگران در گوش مولانا می پیچید ... تق تق ... تق تق ... مولانا زمزمه کرد : حق حق ... حق حق ...


مولانا به ناگاه بر جای خود میخ کوب شد گویی آن چکش ها بر وجود او نواخته می شد ، ایستاد... دست ها را به سوی معشوق بالا برد... پای راستش را کمی بلند کرد و روی پای دیگرش چرخی زد. سرش را به سوی آسمان بلند کرد و بلند گفت: حق حق... مریدان از مراد خویش پیروی کردند...  می چرخیدند و می گفتند: حق... مولانا می چرخید... می ایستاد... پای می کوفت و دوباره می چرخید... می رقصید...


گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست

گفت ما را جلــــوه معشوق در این کار داشت


جماعت بازار مات و مبهوت می نگریستند. زرگران لحظه ای خاموش شدند ... صلاح الدین اشاره کرد ؛ بکوبید... در فکر خرابی زر ها نباشید... بکوبید تا آن هنگام که مولانا با صدای کوبیدن شما می رقصد بکوبید... و آن ها اشاره صلاح الدین را به کاربستند...


مولانا گویا در این عالم نبود عرق می ریخت... می خواند با صدای بلند می خواند : حق حق...


هین سخن تازه بگـو تا دو جهان تازه شود

وارهــد از حد جهان بی حد و انــدازه شود

خاک سیـه بر سر او کــــز دم تو تازه نشد

یا همگــی رنگ شود یا همـــه آوازه شود


مریدی برخواست ، دفی بدست گرفت و نواخت... صلاح الدین طاقت نیاورد از زمین برخاست. به میان یاران رفت و رقص را آغاز کرد. مولانا می چرخید. صلاح الدین می چرخید. بازار و شهر قونیه می چرخید و جز حق صدایی نبود... پایکوبی ادامه داشت و صدای زرکوبان بازار قونیه همراه نوای دف، سماع کنندگان را به شور وا می داشت. سماع تا غروب ادامه یافت. مولانا و صلاح الدین و دیگر مریدان سرمست از باده ی تجلی، راه خروج بازار را پیش گرفتن رفتند.


زرکوبان ماندند و زرهای پاره و سکوت.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا جمعه 23 آبان 1393 ساعت 19:16

خیره گویان خیره گریان خیره‌خند
مرد و زن خرد و کلان حیران شدند
شهر هم هم‌رنگ او شد اشک ریز
مرد و زن درهم شده چون رستخیز
آسمان می‌گفت آن دم با زمین
گر قیامت را ندیدستی ببین
عقل حیران که چه عشق است و چه حال
تا فراق او عجب‌تر یا وصال
چرخ بر خوانده قیامت‌نامه را
تا مجره بر دریده جامه را
با دو عالم عشق را بیگانگی
اندرو هفتاد و دو دیوانگی
سخت پنهانست و پیدا حیرتش
جان سلطانان جان در حسرتش
غیر هفتاد و دو ملت کیش او
تخت شاهان تخته‌بندی پیش او
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع
پس چه باشد عشق دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
بندگی و سلطنت معلوم شد
زین دو پرده عاشقی مکتوم شد
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز هستان پرده‌ها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن
پردهٔ دیگر برو بستی بدان
آفت ادراک آن قالست و حال
خون بخون شستن محالست و محال
من چو با سوداییانش محرمم
روز و شب اندر قفس در می‌دمم
سخت مست و بی‌خود و آشفته‌ای
دوش ای جان بر چه پهلو خفته‌ای
هان و هان هش دار بر ناری دمی
اولا بر جه طلب کن محرمی
عاشق و مستی و بگشاده زبان
الله الله اشتری بر ناودان
چون ز راز و ناز او گوید زبان
یا جمیل الستر خواند آسمان
ستر چه در پشم و پنبه آذرست
تا همی‌پوشیش او پیداترست
چون بکوشم تا سرش پنهان کنم
سر بر آرد چون علم کاینک منم
رغم انفم گیردم او هر دو گوش
کای مدمغ چونش می‌پوشی بپوش
گویمش رو گرچه بر جوشیده‌ای
همچو جان پیدایی و پوشیده‌ای
گوید او محبوس خنبست این تنم
چون می اندر بزم خنبک می‌زنم
گویمش زان پیش که گردی گرو
تا نیاید آفت مستی برو
گوید از جام لطیف‌آشام من
یار روزم تا نماز شام من
چون بیاید شام و دزدد جام من
گویمش وا ده که نامد شام من
زان عرب بنهاد نام می مدام
زانک سیری نیست می‌خور را مدام
عشق جوشد بادهٔ تحقیق را
او بود ساقی نهان صدیق را
چون بجویی تو بتوفیق حسن
باده آب جان بود ابریق تن
چون بیفزاید می توفیق را
قوت می بشکند ابریق را
آب گردد ساقی و هم مست آب
چون مگو والله اعلم بالصواب
پرتو ساقیست کاندر شیره رفت
شیره بر جوشید و رقصان گشت و زفت
اندرین معنی بپرس آن خیره را
که چنین کی دیده بودی شیره را
بی تفکر پیش هر داننده هست
آنک با شوریده شوراننده هست

سلام
همین حالا چند دقیقه پای برنامه ی معرفت نشستم و مهمان سخنان استاد دینانی بودم ... خیلی جالب بود و و بحث عقل و حس و تعلق و ... کوتاه و مفید و موثر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد