یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عصرانه ...


در مسیر بازگشت از کارخانه یکی از همکاران بحثی را شروع کرده بود که اگر فلان زمان بجای آمدن به کارخانه دنبال فلان کار رفته بودم وضعیتم فرق می کرد و ... طبق معمول بازار مقایسه و متر گذاشتن روی موفقیت های خودش و کسانیکه می شناخت ( و فکر می کرد هم سطح و هم شرایط خودش بودند !! ) داغ بود ؛

 

  

من بیشتر حواسم به این بود که اگر کاری با من نداشتند به چرتم برسم ، چون زیباترین و شیرین ترین اتفاقی که می توان در آن یکربع - بیست دقیقه بدست آورد که تاثیر زیادی در بالا بردن بهره وری ام داشته باشد همان چرت است !! ولی متاسفانه وقتی به نتیجه گیری هایش رسیده بود مرا مخاطب قرار داد تا نظرم را بداند !! من برخلاف خیلی ها کمتر نظر قطعی می دهم و آنقدر با کلمات بازی م یکنم که نظرم بین کوهی از کلمات گم می شود و طرف باید از خلال سخنانم نظرم را برداشت بکند !! خیلی اتفاق می افتد که در همان جملات اولیه طرف با گفتن به به و چه چه (!!) خود را با من موافق می بیند ولی در مثال ها و توضیحات می بیند که دقیقا مخالف دیدگاه او کشتی سخن را پیش می برم !!! آشناترها می دانند که باید تا وقتی که سکوت نشانه ی تمام شدن حرفم باشد صبر بکنند و هر سکوتی آن معنا را نمی دهد شاید بمنظور تنفس بوده باشد !!


گاهی اوقات ما فکر می کنیم که با دانستن چهار تا موضوع در مورد زندگی یکنفر ، کل شخصیت اش در مشتمان است و برای همین براحتی ( و خیلی راحتتر از خودش !! ) دوست داریم در موردش قضاوت کرده و راهکار نهایی ارائه کنیم ، در حالیکه از روی حرفهای یکی نمی شود برایش چارچوب داد چه برسد از طریق برداشت های سطحی خودمان !! گاهی اوقات ما اشراف کامل به داشته هایمان نداریم و فکر می کنیم که همه چیزمان را می دانیم و تاثیرات نامحسوسی که جریان زندگی مان را متاثر می سازند را نمی دانیم و مطمئنا اگر چنین اشرافی به زندگی خودمان و اطرافیانمان داشته باشیم تا 90% سکوت را جایگزین حرف زدن هایمان می کنیم !!! برخلاف افعالی که بکار می بریم اطلاعات ما فراگیر نیستند و بصورت بخش بخش و مجزا هستند ولی براحتی می توانیم نظراتی بدهیم که یک حوزه ی کلی را شامل بشود ، مثلا اگر چهار تا چیز در مورد سرماخوردگی بدانیم آن را به کل جامعه پزشکی تعمیم می دهیم و مشکلی هم نداریم ، چون نه برایمان مسئولیت می آورد و نه تاوان دارد ، استخوان هم ندارد که توی گلویمان گیر بکند !!!


تاثیر یک راهنمایی بموقع و مفید ، بمراتب از ساپورت مالی و عاطفی و جانپناه و سرپناه می تواند مهم تر باشد ، مطمئنا آدم های موفق و خوشبخت (!! ) قدر این راهنمایی های بموقع و تاثیرگذار را می دانند...


یکی از همکاران برای پسرش دنبال پارتی می گشت که مثلا بیاید توی کارخانه تا زیرنظرش باشد ، شاید هم فلسفه ای برای این کارش داشت و فکر می کرد با این کار او را بهتر پوشش می دهد ، به تور من خورد که با چند نفر حرف بزنم ، گفتم : " چند سال دارد ؟ " گفت : " بیست و یک سال ! " یاد بیست و یک سالگیم افتادم و آهی کشیده و گفتم : " حیف نیست در این سن و سال از سر دلسوزی داری دو دستی بدبخت اش می کنی !!؟ " بنده خدا در حالیکه جای شاخ هایش را می مالید گفت : " یعنی چی ، باید کار بکند ، یا عاطل و باطل برای خودش بگردد ... ؟ " گفتم : " چون می دانم مشکل مالی نداری می گویم ، یک مبلغی توی جیبش بگذار تا یکی دو سال برود برای خودش بگردد ، اگر نتوانست خودش جذب بازار کار بشود آن وقت او را چسب بازار کار کن ، مطمئن باشد سالهای بعدی که من و تو مختطبش نخواهیم بود برای دیگران عامل بدبختی اش را کاری خواهد دانست که پدرش برایش لقمه گرفته بود ... "

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد