یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روز پرکار ...


امسال هم مانند دو سال قبل ،‌ در مورد عید ، کار خاصی نداشتیم جز چک کردن و احیانا جواب دادن به اس ام اس ها و روی هم رفته پرداختن به عید از زاویه جیجیتالی !!

 

 

سال های قبل یکی دو روز مانده به عید غدیر حال و هوای خانه ی ما تغییر می کرد و می رفتیم روی فاز عید ... و خیلی سالها قبل که آن روزگاران را در کتاب ها زمان طاغوت می نویسند و اسلام اینقدر ناب نشده بود و ناخالصی زیادی داشت ، مقدمات عید غدیر در خانه ی ما شاید از یک ماه قبل شروع می شد ، دقیقا مثل برخی رفتارهایی که مردم قبل از نوروز انجام می دهند ؛ آن سالها ما لباس نو را برای عید غدیر می گرفتیم و روزگار دخل و خرج مان هم خوب بود ... هم در عید غدیر عیدی می گرفتیم و هم در عید نوروز ، یک رقابتی هم بین ملی مذهبی ها بود و در کل به نفع ما می شد ، سال 55 اولین حساب بانکی به نام من با 140 تومان که مجموع عیدی هایم بود باز شده بود ، البته روی دفترچه نوشته شده بود 2535 و خیلی شاهنشاهی بود !!! شیرینی را سفارش می دادیم و روز قبل شیرینی می آمد خانه و تا عید بشود از ناخنک زدن به شیرینی ها خوش بحال می شدیم و در ادامه هم که برنامه های عید و خاطرات ریز و درشت خودش ... اینها همگی در سایه وجود پدر بود ، وقتی پدر رفت سایه هم رفت و حواشی سایه هم رفتند ...


===


یک شنبه شب همگی دور هم بودیم و مادر پیشدستی کرد و جیب مرا به بهانه عیدی خالی کرد ، پدر هم که بود همه ( مخصوصا خانم های فامیل ) از من عیدی می خواستند و موقع پوشیدن کفشهایشان منتظر می ماندند و می گفتند تا عیدی ندهی نمی رویم !! یک مثل قدیمی هست که می گوید برای خالی کردن جیب مرد همیشه پای یک زن در میان است !!


شب باتفاق فوتورافچی رفتیم خانه ی یکی از دوستان که خودش یکپا فوتورافچی هست ولی چون فوتورافچی در قید حیات است فعلا در سایه قرار دارد و نمی شود او را فوتورافچی نامید ولی استاد کنستانتره کرده عکس است و با لقب کنستانتره شناخته می شود !! خلاصه اینکه بعد از مدتها دوباره شام خوردم ، 24 ساعتی می شد که ترک کرده بودم ولی نشد !!


عکس های متری را هم گذاشته بود توی ماشین و برگشتنی آنها را آوردم خانه ، عکس بزرگ ابهت دارد اندازه ی دیوار !!


از دمدمای اذان صبح باران شروع شده بود و شکر خدا که به لطف شیروانی همسایه ی روبرویی در آپارتمان هم می شود صدای باران را شنید و این کم نعمتی نیست !!


بعد از بیدار شدن اولین کارم نصب آنها در محل های مختلف بود ، یک تصویر چشم انداز از حیات وحش بود که توی پذیرایی نصب کردم ، یکی که تصویر قله بود را زدم ورِ دل کامپیوتر خودم و عکس از چشم انداز زیبای کوهستانها را بالای در اتاقم که اگر خوابم نبرد با اندیشه ی صعود به قله هایش خوش باشم ... عکس پائیزی را هم توی اتاق نشیمن زدم و با خیال راحت نشستم برای صبحانه !!



http://s5.picofile.com/file/8145762218/IMG_20141013_165409.jpg


عکس از تصویری که کنار کتابخانه ام زده ام و عمودی است ، عکس پذیرایی را هم نگذاشتم که ریا نشود !


نصب عکس ها به این راحتی هم که توی سه سطر نوشتم نبود و کلی کار برد ، روی برخی دیوارها که با سفال کار شده اند به ضخامت یک میلیمتر گچ کشیده بودند و برای همین همان معضلی که زمان نصب کتابخانه ام داشتم را دوباره تجربه کردم ولی بهرحال تمام شد ، مزد عکس ها را هم گرفتم ، همسایه آمده بود خانه مان و با مادر کار داشت و با دیدن عکس- تابلوی پذیرایی دهانش باز مانده بود !!


سری هم به همسایه ی بالایی زدیم که از سادات هستند و هر سال پذیرای مهمان هایشان هستند برای تبریک عید غدیر ، مهمان دیگری نبود و برای همین کمی اختلاط درون گروهی کردیم !!


عصر یک پیاده روی از نوع زیاده روی داشتم و واقعا خسته شدم ؛ اگر کوه می رفتم شاید کمتر خسته می شدم ...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
وحیو سه‌شنبه 22 مهر 1393 ساعت 00:04

عکس‏ ‏در‏ ‏‏(‏‏ ‏منظور‏ ‏درب‏ ‏‏)‏اتاقتان‏ ‏خیلی‏ ‏خوشگل‏ ‏افتاده‏ ‏‏ ‏و‏ ‏می‏ شود‏ ‏حدس‏ ‏زد‏ ‏که‏ ‏در‏ ‏پذیرایی‏ ‏چه‏ ‏غوغایی‏ ‏برپاست‏ ‏!!!

می بینم که ندیده تعریف می کنی !!

همطاف یلنیز سه‌شنبه 22 مهر 1393 ساعت 06:39 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
میشه عیدی رو ذخیره کرد و بعدها ( اگر شانس رو کرد) همه را یکجا گرفت؟
عیدی گرفتن از دست اولاد پیامبر تبرک است خوو

سلام
همه شان ذخیره منظور شده اند ...

واحه سه‌شنبه 22 مهر 1393 ساعت 08:06

سلام جناب دادو
مجددا عیدتون مبارک!
خاطرات عید غدیر چقدر زیبا و دلنشین بود.خدا پدر بزرگوارتون را مورد رحمت خاص خودش قرار بده.روحشون شاد.
خب چرا می گذارید اون خاطره ها رنگ ببازه.اصلا چرا خاطره بازی میکنید.نمیشه خودتون رنگ و بوی بیشتری به این ایام بدید؟پدرتون هم حتما خوشحال میشن.
راستی عیدی ما چی شد؟به دعای خیر هم رضایت میدیدم منتهی از نوع دعاهایی باشه که حتما مستجاب میشه.منظورم اینه که بدون فکر کردن به شام و مهمانی و عکس و کوه ووو باشه.
عکس اتاق شما همون عکس سرد و یخی کوهه..میگم قاب داره؟یا روی بنر چاپ شده؟
چرا عکس توی پذیرایی را نمیذارید ببینیم..نکنه می ترسید الگو برداری کنیم!
برادر کوچکم قاچاقی عکس دخترم را داده به دوستش که توی خرم آباد عکاسی داره و اوشون هم به عنوان تبلیغ روی بنر بزرگ چاپش کردن..بماند که برادرم اون روز چقدر فحش شنید ولی خودمون باید یه سفر بریم و عکس را ببینیم.
گفتید بارون..ما بعد از روزهای خشک بالاخره چشممون به جمال قطره های بارون روشن شد ولی اونقدری نبود که بمونه.الان زمین خشکه.دخترم داشت بال در می آورد وقتی قطره های بارون را روی شیشه میدید.بچه ها چقدر زیبا می بینن.خدا نگاه قشنگ را از کسی دریغ نکنه.

سلام
خدا رفتگان شما را هم بیامرزد ...
ما شبی دست برآریم و دعای بکنیم و بنویسیم بحساب عیدی !!
البته که بنر نیست و عکس است روی شاسی چسبانده شده ( 0.4*2متر) ...
امشب هم باران آمد ...

وحید سه‌شنبه 22 مهر 1393 ساعت 19:12

روایت است باران که می بارد دعا مستجاب تر می شود علی الخصوص که شب باشد و مستجاب الدعوه ای چون شما اینگونه دست به دعا بر دارد ... !!
در ضمن اگر عکس در ( همان درب ) رو حذف می کردید بهتر می شد عکس کوه را دید ( اینگونه نگاه کردن به عکس حس تماشای دزدکی را تداعی می کند ) ... و ایضا ما قوم جان بر کف آماده ایم که هز زمان که مناسبتی باشد و وقت مناسبی باشد حضوراٌ در محل پذیرائی شما حضور یافته و حظ وافر بصری ببریم از تماشا...

khatere hastam جمعه 26 دی 1393 ساعت 22:26

من که چیزی ندیدم اما حتما زیباست که نوشته اید..
در ضمن اگر عمری داشتم عیذ غدیر سال دیگر را حتما اینجا خدمتتان میام تا عیدی بگیرم به امید دیدار وبلاگی در سال آینده.. عیدی ما رو هم ذخیره نمایید اولاد پیغمبر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد