یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

هفته ی دادو ...


دیشب مهمان بودم ، یکی از دوستان مهمانی داده بود و عده ای دورهم بودیم و مناسبت هم زیاد مهم نبود ، سالگرد تولد من بود و بنوعی " سن به رخ کشون " بود ...

 

 

عصر کاری داشتم و برای همین از خانه زدم بیرون ، کمی بعد با فوتورافچی تماس گرفتم و از قرار معلوم کار داشت و نمی توانستند بیایند ، چون زود بود قسمتی از راه را پیاده رفتم و خالی از جذابیت نبود ، بعضی جاها برج های عریض و طویلی بلند کرده بودند و قیافه ی خاطرات ما را بهم ریخته بودند ...


برای باقیمانده ی راه ماشین گرفتم و یک مرد مسن که بعد فهمیدم فقط چند سال از من بزرگتر است و کلی خوش بحالم شد از اینهمه ترگل و ورگل ماندن خودم !! داشت زیرلبی برای خودش می خواند ؛ گفتم : " معلوم است که کیف ات کوک است که داری می خوانی !! " گفت : " من زیاد بلد نیستم بخوانم ، می خواهی تو بخوان ... " گفتم : " من بلدم بخوانم ولی برای هر کسی نمی خوانم ... " گفت : " ما با باجناق ها وقتی دورهم هستیم ، قرار گذاشته ایم که یا باید طرف همسرش را به اسم صدا بزند و یا اینکه باید یک ترانه بخواند !! " گفتم : " یعنی صدا کردن همسرت به اسم آنقدر برایت سخت است که راضی می شوی بخوانی  !؟ " البته شاید برای بعضی ها باورش سخت باشد ولی در سرزمین های شمالی ما ضداندیشه هایی وجود دارد که صد سال طول می کشد تا آنها ریشه کن شده و صد سال طول می کشد تا اندیشه ی خوب بجایش سبز شود ، آنهم اگر باران مرتب ببارد و ...


بعد بنده خدا را گرفتم زیر بمباران شماتت و از زمین و آسمان و بقول حافظ از شش جهت کوبیدم ؛ بنده خدا دست به دعا شده بود تا زودتر مرا به مقصد رسانده از دستم خلاص شود ...


شب خوبی بود ، یکی دو فقره هم کادو گرفتیم و شام هم بدون ملاحظه معده درد برگزار شد ... این دومین برنامه ی تولد من بود و ایشالا فردا هم خودم یک برنامه ای باید ترتیب بدهم !!


===


امروز از سر کار که رسیدم ، برنامه داشتم که بروم  چند نفر از کهنه دوستان کوه و کوه نوردی را ببینم ، فاصله ی زیادی از خانه تا مغازه ی آنها راه نداشتم ... ساعت از 8 تا 10 بشود یک عالمه طول می کشد ، یکی دو  نفری هم آنجا بودند و پاتوق کوهنوردان برقرار بود ، دوستی یعنی اینکه وقتی دو نفر بهم رسیدند هر دوی آنها از این دیدار خوشحال باشند !!


طبق معمول جمع های دوستانه ، کمی پشت سر این و آن حرف زده شد و بعد کمی خاطره مرور کردیم و خیلی زود ساعت 10 شب شد و ملت کرکره را کشیدند پائین تا بروند به زن و بچه شان برسند و منهم آمدم سراغ نت و وبلاگم ...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
واحه سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 11:28

سلام دادو خان
خوبید؟
تولدتون بسیار مبارک باشه.براتون سلامتی و کامیابی آرزو دارم.




سلام
ممنون ... این کادو باز نشد !!

واحه سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 11:34

رخ کشیدن سن وسالتون را بگذارید بعد از تاهل و پدر شدن البته
و لازم به ذکره که بنده هیچوقت نتونستم اسم همسرم را بدون پیشوند و پسوند ادا کنم. اون پیشوند یه" آقا " همراهشهوایشون هم توی جمع فقط منو خانم صدا میزنن.خب یعنی از عصر یخبندان اومدیم ما؟

در عصر یخبندان خانم خانه را به اسم " پسر بزرگ " صدا می زنند ، البته " بچه ها " هم می گویند ، بعضی ها هم او را "منزل" صدا می زنند و عبارات دیگری غیر از نام خودش!!

واحه سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 11:34

khatere hastam جمعه 26 دی 1393 ساعت 22:13

متولد ماه مهر هر چند دیر اما تبریک با تاخیر هم خالی از لطف نیست تولدتون مبـــــــــــــــــــــــارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد