یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

جمعه فرهنگی - مصرفی


امروز جمعه ی پرباری بود ، البته پرباران هم بود !! دوازده ساعت خوابیده بودم که 5ساعتش خواب بود و 7 ساعتش استراحت !! صدای نم نم باران روی شیروانیهای روبرو و سردی هوا باعث شده بود که نخواهم از زیر لحاف بیرون بیایم ...

 

 

حوالی ساعت 12 بلند شده و آماده بیرون رفتن شدم تا کمی هوای تازه بخورم ، تماسی با فوتورافچی گرفتم و او هم آماده می شد تا به نمایشگاه کتاب برود ، یک غرفه ای هم به او داده بودند تا عکس هایش را بگذارد و حاشیه ی نمایشگاه بی رنگ نماند !! ابتدا سری به غرفه اش زدیم و بعد رفتیم یک دوری در نمایشگاه زدیم ، بدلایل متعددی سوت و کورتر از سالهای قبل بود ، اخیرا شعارهای فرهنگی خیلی زیاد شده است و در طرف مقابل 90% بودجه های تزریقی به این بخش را قطع کرده اند و برای همین بخش فرهنگی را در هر زمینه ای که باشد تقریبا فلج کرده اند !!


5 ساعتی در نمایشگاه و حواشی آن بودم ، بعد برای دوستی تعریف یم کردم که خود نشستن در نمایشگاه و تماشای مردمی که می آیند جذابیتی دارد که قابل توصیف نیست ، نوع آدمها و پوشش آنها و رفتارهای سبک و سنگین شان ، یک دانشگاه مردم شناسی است !!


چند نفر از بچه های هنرهای زیبا ( شامل هر کجا که بودند باشند !! ) خودشان را عین مجسمه رنگ آمیزی کرده و برنگ برنزی درآمده بودند و در سالن و محوطه ها تردد کرده و مثل مجسمه خشکشان می زد و بازارشان از نمایشگاه پررونق تر شده بود ، سری هم به غرفه فوتورافچی زدند و موجبات انبساط خاطری شد ...


http://s5.picofile.com/file/8144032376/IMG_20141003_175529.jpg


http://s5.picofile.com/file/8144032376/IMG_20141003_175529.jpg


عصر دوستان دیگر تماس گرفتند و باتفاق هم رفتیم لاله پارک ، خیلی شلوغ بود و آدمها تماشایی تر !! چندین جا سرک کشیدیم و بالاخره برای دوستی که می خواست تک کت بخرد یک کاپشن خریدیم و برای من که بعنوان تماشاچی حضور داشتم یک تک کت خریدیم !!!!


http://s5.picofile.com/file/8144032442/IMG_20141003_194703.jpg


بهرحال من مبلغی برای خرید کتاب کنار گذاشته بودم ، وقتی نمایشگاه نتوانست مرا جذب بکند آنها را آوردم فروشگاه خرج کردم ... توی یک مصاحبه ای مدیرکل کتابخانه های کشور از دعوت مردم به کتابخواین و مطالعه حرف زده بود ، اینها یا واقعا گنگ هستند و یا اینکه جنون گاوی گرفته اند ؛ خدا دین اش را به بهای بهشت می فروشد و اینها می خواهند پول کشور را بدهند بچه هایشان در پایتخت پورشه و فراری سوار بشوند و آن وقت فرهنگی که می خواهند و خودشان هم به آن اعتقادی ندارند را مفت به مردم قالب بکنند !!!


من همینجا از وزارت محترم آموزش و پرورش می خواهم تا از دوره ی ابتدایی در کتاب های بچه ها درس جذابیت سازی و تبلیغات صحیح برای بدام انداختن مشتری را بگنجانند !!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
واحه دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 11:25

سلام جناب دادو
باران مبارک!شهر ما تشنه و غبارزده و منتظره مثل ریه های دودگرفته مون.
ما کولر روشن میکنیم توی گرمای پاییز
خب تعویض کتاب و کت !کت همون کتاب بی آب است دیگر
واقعا 5 ساعت توی نمایشگاه کتاب بودید و نتونستید چیزی پیدا کنید؟
اون مجسمه های آدم نما مبلغ چه چیزی بودند؟
راستی چرا از غرفه فوتوچینی عکس نگرفتید؟
این جمله را شدیدا لایک میکنم:درس جذابیت سازی و تبلیغات صحیح برای بدام انداختن مشتری را بگنجانند !!

سلام
باران چیز خوبی است ...
ولی اگر کت را بیاندازید توی ماشین لباسشویی کتاب نمی شود بلکه کت خیس می شود !!
2 ساعت در گردش بین غرف ها ، دو ساعت نشسته در غرفه ی عکس های فوتورافچی ، یک ساعت برای ناهار و نازی بازی !!
من از غرفه های تکلیفی که صاحبش اعتقادی به آن ندارد عکس نمی گیرم !!
هیچی سرگرم کننده مردم بودند ، به هرکجا می رفتند و عده ای هم دنبالشان ... دخترها هم مزاحمشان می شدند !!
کاش متولیان هم شدیدا به آن اعتقاد داشتند ، ولی با مال اندوزی و جاه طلبی منافات دارد

واحه دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 11:43

شما رفیق بد و زغال خوبید با این تعریفهاتون از غذاهای کثیف..آدم به هوس می افته
امیدوارم دردهای مزمن تون هر چه زودتر از بین برن .
منم از این قسم سرجهازی ها دارم.و متاسفانه بهشون شدیدا انس گرفتم
جناب دادو آخرش نگفتید خوب شدید یا نه؟روسها درست گفته بودن؟
راستی اوضاع بورس چطور میشه؟من یه سهام کوچولو دارم

بااین حساب رفیق خوب مثل زغال بد آدم را به سرفه می اندازد دردهای مزمن با خود آدم از بین می روند ، لطفا دعا به جان من نکنید !! داستان همان دیوانه ای که به زنجیرش خو کرده بود
روس ها آدمهای ساده و خوش باوری هستند ، می گویند اگر یک شانزدهم حرفی درست باشد میشود روی آن حساب کرد ...
وضعیت بورس را باید از تئوریسین سطح شیب دار بپرسید

واحه دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 13:43

جناب دادو داشتم کتاب" قمار عاشقانه" از" دکتر سروش" را می خوندم همین حالا به این نوشته برخوردم دیدم با پست بارانی شما تناسب داره:باران نماد آشتی کردن فیزیک و متافیزیک است؛نماد خندیدن آسمان و زمین به روی یکدیگر...غم روبی و غبارشویی باران مستمرا ادامه دارد:
من نجس زینجا شدم پاک آمدم
بستدم خلعت سوی خاک آمدم
هین بیایید ای پلیدان سوی من
که گرفت از خوی یزدان خوی من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد