یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سفری به بالادست ها (3)


دوستی که او را برای همنوردی انتخاب کرده بودم از سال قبل برای دو برنامه ی دماوند و علم ثبت نام کرده بود ، البته توی دفتر ذهن خودش والا من به این راحتی ها دم به تله نمی دهم ... خرداد ماه قرار شد به علم بیاییم که یکی دو تا برنامه ریز و درشت کنار تعطیلی های نیمه ی خرداد همه چیز را بهم زدند و ...

 

 

بقول راننده ای که ما را تا تنگ گلو می برد ، در هفته ی قبل از حضور ما در منطقه ، تقریبا هر روز نزدیک 100 - 200 نفر کوهنورد در منطقه بودند و برای همین در منطقه ی حصارچال چند جا دستشویی صحرایی زده بودند !! وقتی ما صعودمان را شروع کردیم ؛ بجز آن جوان چوپان ، تنها نشانه ی تمدن در مسیر وجود همین چادرهای صحرایی بود !! ابتدای صبح بود و هوا بسیار عالی ، من کمی رفتم رو منبر تا نفس همنوردم تنظیم بشود !!


حصارچال ؛ همچنانچه از نامش پیداست ، بین کوههای اطرافش محصور شده است و با توجه به خاصیت و شکل این کوهها در نظر اول کوههای بلندی دیده می شوند ، ولی با هر 100متری که ارتفاع صعود بالا می رود ، دست یکی از آنها رو می شود و همین باعث می شود سر آدم در طول مسیر گرم بشود ... کمی که بالاتر رفتیم بالای خیلی از این قله ها دیده می شدند ، هنوز قلل لشکرگ و خرسان را در دست چپ مان داشتیم و یک قله در روبرو که هرچه بالا می رفتیم سر کوتاه آمدن نداشت !!


یک عبارتی هست که روی آینه ها در ماشین ها می نویسند : اجسام از آنچه می بینید به شما نزدیکترند !! منهم این عبارت را برای قله های اطراف و قله ی علم کوه بکار می بردم ؛ شیب تند قله در 200متر آخر ، در نگاه اول آن را دور از دسترس نشان می دهد ولی تا آدم می آید 100 قدم برود مسافت پیموده شده خودش را زیادتر نشان می دهد و یهویی قله زیر پا قرار می گیرد ...


چند جای مسیر دوستم نشان می داد که خسته شده است ولی در طول مسیر بیشتر از زمان هایی که از او می خواستم بایستد تا از اولین برنامه ی صعود به علم اش ، عکس یادگاری برایش بگیرم , اجازه استراحت نداشت ، من خودم هم غالبا توی مسیر و بصورت خیلی کوتاه و سرپایی استراحت می کنم ، بنده خدا جوان بود و قبل از آمدن به کوه کمی کری خوانده بود و حالا حرفی برای گفتن نداشت ، وقتی می دید پیرمرد تر از خودش در حال رفتن است مجبور بود بیاید !! او اولین تجربه اش را بسختی قورت می داد و من خاطراه های سالهای قبلم را براحتی نشخوار می کردم !!


از سالها قبل ، تخصص من در بردن بار اولی ها به علم کوه بود ، همیشه یک نفر که بار اولش باشد را با خودم می بردم ، یک بار که خرداد ماه بود و سه نفری داشتیم به علم صعود می کردیم ، همنورد ناشی مان ، زیادی خسته شده بود و با آن یکی دوستم زیاد صمیمی نبود و رودربایستی داشت !! یک جای مسیر به من گفت : " تو اینجا خستگی را بهانه کن و کمی بنشین تا من به بهانه ی تو کمی استراحت کنم !! " منهم نامردی نکردم و کوله را گذاشتم زمین و دراز به دراز خوابیدم و آن بنده خدا کنار من با خیال راحت نشست !! دوستم که از کنار ما می گذشت به من گفت : " چیه خسته شدی !؟ ده دقیقه بیشتر نمانده !! " همانطور که چشمانم بسته بود و سرم روی سنگ جواب دادم : " برو ... من خودم با همین ده دقیقه ها مردم را می برم قله برمی گردانم !!! "


حالا دیگر به سه راهی پشت شاخک رسیده بودیم ، جایی که مسیر حصارچال با مسیری که از سیاه سنگی ها می آید یکی می شد ، اینجا برای من شط الخاطرات بود !! پشت قله ی علم برف نبودو این کمی جای تعجب داشت ، همیشه در سراشیبی های پشت علم و شاخک ها برف وجود داشت ، برای همین مسیر فوق را با سراشیبی نسبتا تندی که داشت روی نیمچه شن اسکی ها بالا رفتیم ، اوج خستگی در چند قدمی قله و بالاخره رسیدن به قله ای که سر کوتاه آمدن نداشت ...


دوستم آنقدر خسته شده بود که ولو شده بود ، ولی هی او را بلند می کردم تا از چشم اندازهای مختلف منطقه برایش عکس بگیرم ، خستگی در بالای قله خیلی ها را مجبور می کند تا ناخواسته از بعضی چیزها منصرف بشوند و یکی هم ثبت همین لحظه ها ؛ چه با گرفتن عکس و چه تماشای چشم اندازهای دوردست ، دماوند هم از دور دیده می شد !! با ابهت و غروری که فاصله در آن تاثیری نداشت ... ولی قلل خرسان آنقدر پائین تر دیده می شدند که کف قله شان دیده می شد و سیاه کمان و تخت سلیمان و شاخک ها و زیباتر از همه ی چشم اندازها ؛ علم چال !!



شاخک علم و در پائین عکس یخچال های پای شن اسکی زیر سیاه سنگی ها دیده می شوند. 



منطقه ی علم چال و یک کتاب حرف و خاطره و چشم انداز برای کسانیکه لذت حضور در علم را چشیده اند ، این عکس خیلی بزرگ است و در بزرگنمایی چادرهایی که در علم چال هستند هم دیده می شوند و همچنین سکوی پای مسیر گرده ی آلمانی ها و پناهگاه مخروبه علم چال  و در کمی دورتر پناهگاه سرچال !! قله سیاه کمان و قله ی میان سه چال که در وسط علم چال کشیده شده است و منتهی به قله ی شانه کوه می شود و قسمت راست قله ی تخت سلیمان !!! 


دوربین چشمی را که برای همین منظور آورده بودم به دوستم دادم تا جاهائیکه می گفتم و نمی دید را ببیند !! 



سمت چپ مان یخچال اسپیلت و دره های سه هزار و قلل دندان اژدها دیده می شد !! یک فیلم یک دقیقه ای هم از منطقه با 180 درجه دوری که در قله زدم گرفتم ، کیفیت فیلمبرداری نوکیا خیلی بالاست و همین یک دقیقه 180مگابایت برایم آب خورد !! با یک توضیح مکفی که برای شناسایی روی فیلم دادم ...



استراحت مان بیشتر از بیست دقیقه طول نکشید و دوباره راه افتادیم تا از مسیر سیاه سنگی ها پائین بیاییم ... ریزش سنگ ها از همه جا شنیده می شد ، از دامنه های خرسان و زیر شاخک ، سنگ هایی که جدا می شدند با سرعت زیاد پائین رفته و سر راهشان سنگ های دیگر را هم کنده و با خود همراه می کردند ، پای جانپناه سیاه سنگی ها استراحت کوتاهی کرده و یک عکی یادگاری دونفری گرفتیم ، کسی که نبود و من مجبور بودم از سنگ ها سه پایه درست بکنم و آن وقت دوستم از این فرصت استفاده می کرد و استراحت می کرد ...




ادامه دارد ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 20:25

چقدر عکسا زیبا بودن هر چند من کوهنورد نیستم اما به کوه علاقمندم... ابهت و صلابت کوه مخصوصا توی شب به تن ادم رعب میندازه و از بالای کوه همه جا رو زیر پا داشتن حس خوبی به آدم میده ...

کوهنورد که نیستید !!!؟ این دو تا مورد که اشاره کردید از رادیو جوان شنیده بودید !!؟؟

khatere hastam پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 20:40

کوهنورد نیستم اما قبلا یکی دو بار توچال رفتم و البته بارها تا قله نه اما تا یه مسیری رو رفتم و این حس رو اون زمان ها درک کردم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد