یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سفری به بالادست ها (1)


برنامه ی علم کوه ما قرار بود از عصر روز عید فطر شروع بشود ولی بدلیل اینکه احتمال می دادیم هم راهها خیلی شلوغ باشد و هم اینکه مردم بخواهند از تعطیلات عید استفاده بکنند برای کوهنوردی و مثل ما تعطیلات تابستانی نداشتند برای همین شروع حرکت را به جمعه موکول کردیم ...

 

 

وقتی مدت زیادی آدم از روال عادی زندگی دور می شود تغییرات روزمره برایش عجیب و غریب می شود ، بعد از سالها دوری از وسائط نقلیه عمومی ، رفتن به ترمینال و برنامه های اتوبوس ها و ... حال و هوای خاصی دارد ، البته چند ماه قبل سفری به رشت رفته بودم و کمی برایم جا افتاده بود ...


تا اتوبوس راه بیافتد نیم ساعتی وقت تلف کردیم و بعد راهی شدیم ... لاین ما خالی از ماشین بود و از طرف مقابل ستونی از ماشین های در حال بازگشت از تعطیلات عید فطر بود که گهگاه به لاین ما سرک می کشیدند و برای همین اتوبوس ما هم با همان احتیاطی می رفت که ماشین های مقابل می آمدند ... از بستان آباد تا سراب باندازه ی یک سواری جای خالی در ترافیک سنگین مقابل وجود نداشت و واقعا بازگشت خیلی خسته کننده ای داشتند ...


اتوبوس های شمال دلخوشی های خاص خودش را دارند ، اتوبوس چالوس بعد از رشت تبدیل به اتوبوس واحد می شود و توی هر شهر توقف برای پیاده کردن مسافر دارد و در بازگشت هم از چالوس تا رامسر مسافر بر می دارد و برای همین نشستن در آنها حوصله ی خوبی می خواهد ، شاید هم چون من غالبا بین شهرهای بزرگ سفر اتوبوسی داشته ام از این تجربه ها نداشتم ...


یکی از موارد خاص در موقع رفتن ، رفتار یک افسر راهنمایی در یکی از پلیس راههای شمال بود ، شاید آستارا بود !! افسر با وجود ساختمان به آن بزرگی ، دقیقا جلوی در بزرگ و کنار ماشین سواری اش لباس هایش را عوض کرد و شاید هم فکر می کرد که چون در ماشین اش باز است کسی او را نمی بیند در حالیکه در این اتوبوس های جدید آدمی انگار از طبقه دوم به کوچه نگاه می کند ، بعد هم که کارش تمام شد ، پشت فرمان نشست و در حالیکه با موبایل حرف می زد و کمربندش را هم نبسته بود از مقر پلیس راه خارج و وارد جاده شد و راهش را ادامه داد ...


دوستم در حالیکه او را به من نشان می داد گفت : " حالا فکر کن که همین آدم چند دقیقه پیش برای مردمی که کمربند نبسته بودند جریمه می نوشت ... " گفتم : " شاید هم برای همین است که تلاش ها بجای اینکه منجر به فرهنگ سازی بشود فقط صرف تهیه نان شب می شود !! حافظ هم که گفته بود « واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند  /  چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند » شعر را برای این نگفته بود که بعضی ها آن را برای تیکه انداختن به اهل منبر بکار ببرند بلکه شامل حال همه ی کسانی می شود که گفتار و رفتارشان با هم نمی خواند ، حالا چه پلیس باشد و چه معلم باشد و چه مقامات بالاتر ... "


صبح که به چالوس رسیدیم ، با یک ماشین با مرزن آباد رفتیم و از آنجا ماشین گرفتیم برای کلاردشت ، تقریبا دو برابر کرایه را از من گرفت ؛ منهم می دانستم ولی چیزی نگفتم ، واقعا بعضی ها پیش خودشان چه معادلات منطقی می بندند که براحتی کسب حرام می کنند ، البته همینطوری هم از مسئله نگذشتم و یک حرفی بهش گفتم که دو برابر کرایه را اگر می داد و عسل می خرید باز هم تلخی آن حرف را نمی توانست با آن پاک کند ... بیچاره خودش هم فهمید که ما از کرایه خبر داشتیم و دست اش رو شده است ولی کاری نمی توانست بکند ، چه می شود کرد که در خیلی از شهرها بعضی راننده ها کارشان تور کردن مسافرهای غریب است برای سرکیسه کردن !!!


از کلاردشت به ساختمان قدیمی فدراسیون کوهنوردی رفتیم که اقامتگاه کوهنوردان بود و با ساخت قرارگاه جدید در سه راهی ونداربن ، تقریبا خلوت شده و نقش هتل را بازی می کند ، تقریبا تمام خاطرات ما از علم کوه بنوعی به این ساختمان و کارکنان مسن آنجا گره می خورد ...



صبحانه را آنجا خوردیم و با یکی از کارکنان آنجا کمی گل گفتیم و خندیدیم و از دوستم که برای اولین بار به اینجا آمده بود و هنوز درگیر محیط زیبای آنجا بود ، که با همه ی پناهگاهها و اقامتگاههای دیگر فرق دارد ، چند تا عکس گرفته و باتفاق سه نفر که می خواستند به قرار گاه اصلی بروند یک ماشین گرفتیم و راه افتادیم ، بردن قرارگاه جدید به بالاتر خیلی خوب شده است و کوهنوردان را از محیط توریستی ؛ آنهم مدل تهرانی !! دور می کند ولی بشدت هزینه ها را بالا برده است و این امر برای کسانیکه از شهرستان های دور و کم بضاعت می آیند بصورت چشمگیری معضل شده است !!


قرارگاهی که سه سال قبل زیر سیلاب مانده بود و سیل همه ی راهها و ویلاهای سر راه را تخریب کرده بود ، حالا به کمک شهردار پایتخت نشین ها (!!) بصورت ضربتی و خوبی بازگشایی و مرتب شده بود و برخی راهها که کلا تخریب شده بودند ترمیم شده بودند !! 



قرارگاه که رسیدیم ، طبق معمول من کلاهم با متصدی قرارگاه توی هم رفت ، من اصلا تحمل رفتار نامناسب را ندارم و انگار تازه از اروپا رسیده ام و غالبا انتظار دارم شاهد رفتار مناسبی باشم ، هرچند خودم هم می دانم که در مقابل خیلی ها رفتار مناسب داشتن جواب نمی دهد ، با این حال روش خودم را هم ادامه می دهم !! قرارگاه تقریبا خالی بود و تنها 4کوهنورد حضور داشتند که برای صعود به دیواره آمده بودند و همان ابتدا سنگی روی کاسکت یک یاز آنها افتاده بود و سرش کمی مجروح شده بود و ادامه نداده بودند و پائین آمده بودند و حالا داشتند زرت زرت خالی می بستند که جبران مافات بکنند !!! این حرفها برای من تازگی نداشتند ، منطقه ی علم کوه پرونده اش با سایر کوهها فرق می کند و تقریبا برنامه ی سختی محسوب می شود و برا یهمین ه رتیم و گروهی که بیاید و ناموفق باشد برای بازگشت خود کلی داستان سرهم می کند از ریزشی بودن منطقه و بدی آب و هوا و ... تا شکست برنامه اش را توجیه بکند !!


متصدی بعد از گرفتن هزینه شب مانی به من رو کرده و گفت : " البته اگر کوهنورد دیگری هم آمد به اتاق شما خواهم فرستاد !! " گفتم : " این کار را وقتی می کنند که قرارگاه پر باشد و مراجعه کننده زیاد باشد ، وقتی کسی نیست ، چه لزومی دارد که یکی که از بالا می آید و برنامه اش با کسی که می خواهد بالا برود در یک اتاق باشند !؟ " برگشته و به من گفت : " والا نمی دانم این کوهنوردان جدید چرا اینطور شده اند !! کوهنوردان قدیمی ... " خلاصه اینکه همان جا حرفش را توی دهانش سنگ کردم و گفتم : " همان کوهنورد قدیمی که می گویی من هستم ، تو برای اینکه زحمت نظافت اتاق را نکشی داری برای خودت قانون می نویسی ، والا وقتی داشتی توی خانه تان زیرقاطرها را تمیز می کردی من 15نفری هم توی یک اتاق مانده ام !!! " بنده خدا حسا بکار دست اش آمد که با بد نانجیبی طرف افتاده است ، مخصوصا هم که همان موقع مسئول قرارگاه آمد و باهم خوش و بش کردیم و بهش گفتم : " ساختمان قبلی قدیمی تر و با اخلاق تر از این ساختمان بود ، شما که اینهمه هزینه برای ساخت اینجا کردید کمی هم به آموزش نفراتتان می رسیدید !!! "


بعد از مستقر شدن ، بهمراه دوستم قسمتی از مسیر را بالا رفتیم ، تا هم آشنایی به مسیر باشد و هم کمی آماده اش بکنم ، مسیر قدیمی را سیل شسته بود و یک مسیر جدید زده بودند و یک پل چوبی بزرگتر ... کمی هم عکس گرفته به قرارگاه برگشتیم ...


توی اتاق نشسته بودیم و از اتاق بغل صدای صحبت های همان 4 نفر می آمد ، اول اینکه گوشی را زده بودند به آیفون تا همگی صحبت های یکی از آنها با دوست دخترش را بشنوند !! خوبیش این بود که زیاد بیراه حرف نمی زدند !!!! 


کمی بعد با یکی در شهرستانشان تماس گرفتند و او داشت به آنها راهنمایی می داد که موقع برگشتن بروند پیش فلانی تا او سفارش بکند تا از آنها پول پارکینگ نگیرند (!!) و جالب تر اینکه وقتی فهمید اینها برنامه شان لغو شده و برگشته اند به آنها گفت که بروند توی دفتر یادداشت کوهستان بنویسند که بدلیل ریزش ستنگ نتوانستند دیواره را صعود بکنند ولی از مسیر عمومی قله را رفتند و بعد خواست که حتما یادشان باشد که نام او را هم در لیست نفرات صعود کننده به قله ثبت بکنند که در دفتر بماند !!!!! ( این است وضعیت فعلی کوهنوردی کشور !! ) 


ادامه دارد ...

 


نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 18:03

عجب.... ما هم قراره هفته دیگه بریم دماوند من هر چی میگم نمیتونم بیام میگن باید بیای و تو میتونی احتمالا یه دفتر هم اونجا هست برا نوشتن اسمم منو میبرن

بسلامتی ...
پس در این چند وقت توی تمرینات بودید برای برنامه ی دماوند !!

khatere hastam پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 19:03

نه بابا تازه با توضیحات شما متوجه شدم نیاز نیست صعود کنم همون دفتره رو امضا کنم کافیه

بله دیگه ، خیلی ها نیت هایشان را ثبت می کنند
هفته بعد ما کجا بایستیم که ماشین ما را هم بردارد ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد