دیروز هوای شهر خیلی گرم بود و باد هم که می زد کار را خرابتر می کرد ، طرف های عصر چند قطره ای باران آمد و بعد بر شدت باد افزوده شد ... وقتی خانه رسیدم باد از همه جای ساختمان صدا می داد ...
مردی در خانه ای مهمان شد که زیاده از حد کهنه و زوار در رفته بود ، شب موقع خواب حواس اش به این سر و صداها بود و خوابش نمی برد ...
صاحب خانه که دید مهمان خیلی نگران صداهای مختلف است که از گوشه و کنار می رسد به او گفت : " نگران نباش ، این ساختمان دارد ذکر می گوید !!
مهمان گفت : " والله ... نگران ذکر گفتنش نیستم می ترسم مبادا بعد از اینهمه ذکر دلش بخواهد یک سجده ای هم بکند !!! "
ساختمان ما هم از هر جایش صدای ذکری بلند بود ، بغل دست مان را هم دارند آپارتمان می کارند و برا یهمین بعد از ظهرها قالب بندها کار می کنند تا برای بتن ریزی صبح آماده شود ... غرض اینکه خواب بی خواب !!
بعد از افطار ، هم حال نداشتم و هم همپا ، برای همین رفتن به کوه را بی خیال شدم و اولویت را دادم به تماشای فوتبال !! البته حدود یک ساعتی رفتم و قدم زدم ...
بازی خوبی بود ، آلمان روان بازی می کرد و آرژانتین زهر دار ، ولی هیچکدام نمی توانستند کاری بکنند ، بازی به وقت های اضافه کشید و بقول سعدی " عمر گرانمایه در این صرف شد / تا کِه زند تَکل و که گیرد خطا " و بالاخره پرونده ی جام جهانی بسته شد و از دست گزارش بازی و کارشناسی های درپیتی ورزشی خلاص شدیم ...
امروز تا ظهر بشود چشمهایم دلبخواه باز و بسته می شدند ، حوالی ظهر یک دوش آب سرد گرفتم و چقدر هم حال داد !! یادم باشد فردا از گربه ها بنویسم...
***
پاتوپ واژه ای است که فرهنگستان بجای فوتبال انتخاب کرده است !!
خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد
و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست ...
آلمان برد و برزیلی ها شاید اندکی از دردشون کم شد....
دادو باز هم منتظر داستان هستیمممممم
ادامه ی سریال داستانی بعد از ماه رمضان ... البته اگر منظورتان آن باشد !!