قبلاًترها وقتی به اتاقم می رفتم دیوارهایی با عرض بیشتر از یک متر خلوت تنهایی ام را تضمین می کرد و استراحت هم واقعا طعم استراحت می داد ، حالا این سفال های نیم بندی نه تنها خلوتی برای آدم نمی گذارد بلکه آدمی را در خلوت همسایه شریک می کند ...
دیروز ساعت 15 خوابیدم و با سر و صدای کوچه و همسایه بود که حوالی ساعت 17 بیدار شدم ، کار خاصی هم نداشتم برای همین رفتم بیرون تا هوایی تازه بکنم ،قرار بود سر راهم یک سری هم به فوتورافچی بزنم که جدیدا اقدام به باز کردن آتلیه - گالری کرده است ... قبل از آنکه آنجا بروم سر راهم کمی خرید کردم ،خیلی وقت بود که خرید نکرده بودم و کم کم داشت تبدیل به عقده می شد !!
همه چیز از پسند سرپایی یک پیراهن معمولی شروع شد و خیلی زود به خرید شلوار و دو فقره تی شرت ختم شد !! هربار که لباسی را پرو می کردم لباس خودم را می دادم تا توی نایلون بگذارد و این بنوعی سریعترین راه برای لذت بردن ار خرید محسوب می شود ، هر دفعه که دوری می زدم و می خواستم تا فروشنده مرا ورانداز بکند با تعریف می گفت که عالیه .... و من می گفتم منظورم تعریف از لباس نیست ببین اتیکت یا قیمت روی لباس نمانده باشد !!!
وقتی رسیدم به بازار کبود ، همسایه ی بغلی فوتورافچی که عمری همسایه ی هم محله ای ما بود خبر داد که دو دقیقه نیست که فوتورافچی در را بسته است و برای همین تماس گرفتم و دوباره او را به آتلیه ی تازه تاسیس اش برگرداندم ... چند دقیقه ای باهم بودیم و چند تا عکس هم جلوی پرده های رنگی اش گرفتم ، البته با موبایلم !!
بعد از افطار یک چشم به فوتبال بودم و یک گوش به زنگ ... با تماس دوستم دوباره شال و کلاه کردم برای رفتن به کوه ... برخلاف روز اول به تعداد مشتریان بعد از افطار افزوده شده بود و همانقدر هم به شدت وزش باد !! باد شدید نگذاشت لذت تنفس هوای پاک و شبانه را مزمزه بکنیم ؛ عکس گرفتن که محال بود !!
البسه نو مبارک
و البته امشب امیدوارم تونسته باشید عکس بگیرید
سلام
امشب هوا بمراتب بهتر بود و خیلی ها آمده بودند ،عکس هایی که گرفتم بیشتر از افراد بود و بدرد وبلاگ نمی خورد ... برای عکاسی باید تنها بروم !!