شبهای بعد از افطاری ...

دیروز بلاک اسکای رفته بود روی مود شرمندگی و رفع اشکال سیستم باعث شد تا دسترسی به وبلاگ نداشته باشم ، البته بعدازظهر وبلاگ باز می شد ولی صفحه ی اصلی هنوز رفع اشکال نشده بود ...

 

بعد از ظهرها مثل سالهای قبل اضافه کار نمی مانم و ظهر می روم تا اگر مورد خاصی نبوده باشد برنامه ی خوابم را عوض بکنم ، بدلیل کوتاه بودن زمان بین افطاری و سحری و پرترافیک بودن ، زمان خواب را به بین ظهر تا عصر انتقال می دهم و شبها در نقش شب پره ظاهر می شوم !!

دیروز حوالی ساعت 15 خوابیدم و ساعت 18 بود که با سر و صدای باران شدید و رعد و برق و طوفانی که همه جا را بهم یم زد بیدار شدم ، حدود نیم ساعتی باران بارید ، آنهم از نوع عصبانی ؛ بقول شاعر لاابالی : " آسوده منم که خر ندارم     از قیمت جو خبر ندارم " ، باران هم که می بارد من فقط باران را می بینم و ا زتماشایش خوشبحال می شوم ، نه خرمنی دارم که بفکر خیس خوردن گندم هایش باشم و نه درختی که نگران میوه هایش باشم ... بارانی که آمدن و نیامدنش در قیمت ها تاثیری ندارد و فقط سطح درآمد روستایی را تغییر می دهد که موتور سوار بشود یا زانتیا (!!!) من چرا لذت تماشایش را به پای فکرهای مختلف زهرمار بکنم !!!!!

بعد از بیدارشدن ، تصمیم گرفتم قبل از افطار بروم کمی قدم بزنم ... قدم زدن قبل از افطار می تواند باندازه ی دویدن در روزهای معمولی باشد ، یک ساعتی که قدم زده بودم یادم افتاد که بازی هلند و مکزیک را نشان خواهد داد و بازی خوبی خواهد بود ، برای همین به خانه برگشتم و یادم رفت برای گربه ها سنگدان بخرم !! ( گاهی اوقات در کارخانه زنگ می زنم و از همکارانی که بصورت شیفتی می آیند می خواهم که سر راهشان برای گربه ها سنگدان مرغ بخرند ، اتفاق می افتد که همکاری می آید و می گوید پیدا نکردم یا یادم رفت و ... ، آن وقت یکی از گربه ها را نشان می دهم و می گویم این توضیحاتی که به من دادی را به آن گربه بده !! ) خلاصه اینکه خانه که رسیدم دیدم توپها رفته اند بالای هم و تورها رفتند توی هم ؛ والیبال ایران و لهستان را پخش می کرد و از قرار معلوم در شبکه ی ورزش فوتبال را نشان می داد !! رفتم سراغ شبکه ورزش و دیدم سیگنال ندارد و فقط صدای گزارشگر و بازی را پخش می کند ، کمی والیبال تماشا کردم .

بعداز افطار قرار بود بروم کوه ، یکی از آشنایان که پدر دوستان محسوب شده و خودش فایل جداگانه ی دوستی هم دارد تمس گرفت که شب اول را باهم باشیم ، از طرفی هم نمی خواست که تماشای والیبال را از دست بدهد ، خلاصه اینکه با کمی تاخیر رفتیم کوه ، عصر باران باریده بود و بهمین دلیل خیلی ها نیامده بودند ، بدلیل اینکه ساختار کوه رسی است ، گِلِ با محبت و  گیرایی دارد و تا مدتها خودش را روی لباس و کفش نگه می دارد !!! از طرفی هم باد می وزید ... اخبار هواشناسی می گفت که در شمالغرب باران گزراش شده و در جنوب شرق باد شدید ؛ در تبریز هم باد شدید داشتیم و هم باران شدید !!

بالای کوه خیلی خلوت بود ، چند نفری هم آمده بودند و کمی نشستیم و زولبیا و بامیه ای که آورده بودیم را خوردیم و چایی هم که قسمتی از مراسم پر فیض کوهنوردی بعد از افطار ماست !!! مسجد بالای کوه بسته بود ، یک بوفه ای هم در آنجا بود که زیرنظر هیئت کوهنوردی بود که آن هم بسته بود ، گفتند اوقاف این قسمت را از دست آنها گرفته است و برای کوهنوردی جای دیگری را در نظر گرفته اند ... شب خلوت و خوبی بود ، برای انجام برخی کارها کمی همت لازم است و برای انجام ندادنش تا بخواهی بهانه وجود دارد !!

چند تا عکس با هوآوی گرفتم تا شب با وایبر برای بچه های همنوردم که ترکیه هستند بفرستم ، بعد دیدم حال نمی دهند ، چند تا عکس هم با نوکیا گرفتم و همه چیز درست شد ... دو تا نازی هم با یک پسر آمده بودند که خواستند از آنها یک عکس یادگاری با موبایلشان بگیرم ، چیز خوبی از آب درنیامد ولی خودشان که راضی بودند ، خواستم یک عکس با نوکیا بگیرم و برای گوشی شان بلوتوث بکنم تا ببینند برای چه عکسی باید راضی باشند ولی بی خیال شدم !!