یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ماست راست ...

 

امروز صبح یکسر رفتم کارخانه ، و حوالی ساعت 14 به خانه برگشتم ، یکی از دوستان چند روز پیش تماس گرفته بود که امروز برویم یکی از روستاهای نزدیک برای خرید یک باغچه ی کوچک ولی نشد که برویم ...

  

روز خوبی بود ، چون کسانی که جز بد کردن روز دیگران کاری از دستشان برنمی آید نبودند !! ، من امتحان کرده ام و می دانم در این موارد هر کس چنین مطلبی را بخواند به دیگرانی غیر از خودش فکر می کند !!


اولین صحبت سرپایی مان در محوطه ی یکی از کارگاهها بود که تغییری در یکی از قسمت هایش بوجود آمده و چون هنوز طرح کامل نشده است ، کارگران قسمت فوق در شرایط خوبی نیستند و گله گی این شرایط را پیش من می آورند که البته در آن مورد کاره ای هم نیستم !! آنقدر که ما از ناحیه بازخورد بی نظمی هایمان ضربه خورده و حرص و جوش می زنیم از جای دیگری ضربه نمی خوریم !!


===


یکی از همکارام چند روز پیش زنگ زده بود که برایت ماست محلی تولید مادرزن آورده ام ، بیا و ببر !! کار دیگری ندارم که ؛ یکی دوغ می آورد که دوغ های مادرزنم ... یکی ماست می آورد که ماست های مادرزنم ... مانده ام زن مردم که مادرزن اینها باشد ( بخاطر دخترش ) چقدر باید هنر دست اش را به پسر مردم بخوراند !!! خلاصه که مسیر برنامه ام جوری نبود که بروم و بگیرم تا اینکه امروز آورده بود کارخانه ...


بدلیل اینکه امروز از سر دلخوشی سرم زیادی شلوغ بود برای همین یادم نبود تا آنجا ماست را تست بکنم !! اگر موقع خانه آمدنی یادم نمی انداخت امشب هم باید در یخچال می خوابید ،  آن را هم با خودم به خانه آوردم ، در خانه کسی نبود و اول از همه یک پیاله از آن برداشتم و همانجا سرپایی خوردم ، فوق العاده بود ، برای همین یک پیاله دیگر هم خوردم ، آنقدر خوشمزه بود که حیفم آمد همراه با چیز دیگری بخورم ... 


ماست باید راست باشد و سر یکربع اول خودش را بتواند اثبات بکند !! نای نشستن پای کامپیوتر را نداشتم برای همین خوابیدم ؛ چه خوابیدنی ... و خواب دیدم ؛ چه خوابی ...


===


مسیر برگشت به خانه ، آسمان آبی و ابرهای سفید ، آنقدر برایم جالب و تماشایی بود که یادم نمی آید از چه چیزی حرف می زدیم ، فقط همچنانچه آسمان را می دیدم مناظر مختلفی را توی ذهنم می آوردم و در آن قاب قرار می دادم و توی فکرم از آن عکس می گرفتم ... 


حالا که آسمان را نگاه می کنم پس زمینه اش آبی است ولی آن ابرهای کوچک و سفید و زیبا با هم جمع شده و سیاه شده اند ؛ تنهایی همین اش خوب است !!

نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 12:20

تنهایی رو دوست ندارم اما وقتی ناچاری تنها باشی چیزای کوچیک و ظاهرا بی اهمیت برات جذاب و دیدنی میشن و چقدر توجهت رو جلب میکنن اینا همون چیزا یا کارایی هستن که وقتی تنها نیستی اصلا برات اهمیتی ندارن...

ولی بنظر من آأم چیزهای با اهمیت و مهم را وقتی تنهاست می تواند بهتر ببیند و درک بکند ،‌ چیزهای بنجل و پیش پا افتاده را در شلوغی و جمع می تواند یافت و به آنها دلخوش کرد !!

khatere hastam یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 01:12

اما من مخالف نظر شما هستم مگه اینکه تنهایی باعث تعالی روح آدم بشه که برای من تا به حال چنین نبوده برا همین در تنهاییم به چیزای بنجل و کم ارزش جذب میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد