یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بچه مثبت !!


یکی از همکاران آمده بود پیش من و بدلیل یک مشکل کاری پشت سر یکی از همکاران صفحه گذاشته بود اساسی ، البته من چندبار تذکر آئین نامه ای دادم که " وقتی کسی نیست چرا پشت سرش حرف می زنی !؟ اگر اشکال متوجه کار است روشی برای اعلام آن و پیشگیری در سیستم است می توانی از این راه آبی روی دلت که بحال کارخانه می سوزد بپاشی !!! ولی اگر سوختگی از محلی غیر از مصالح کارخانه است با این حرفها دلی که خنک نمی شود هیچ ، سری هم بیخود درد می گیرد !! "

  

بعد از خداحافظی رفته پشت سر من به یکی گفته بود که فلانی هم هی می خواهد خودش را بچه مثبت نشان بدهد !!!


===


توی خانه مهمان داشتیم ؛ البته مهمان که چه عرض کنم برادرها و اهل بیت شان !! ناگهان سر حرفشان کشید به پشت سر دیگران حرف زدن ، حالا این چیزی می گفت در حد تعریفی که از فلانی شنیدم و آن دیگری تعریفی کرد که خودش بچشم دیده و آن یکی از پیشنماز مسجد محله شان حرف زد و آن دیگری رفت سراغ شبیه همان جریان و نقلی از فلانی در برنامه معارف و آن دیگری به قرائت نماز فلانی گیر داد و یک نشست ظاهرا مملو از تعارف و مباحث مذهبی تبدیل شده بود به کانون گرم غیبت از دیگران ... من توی اتاقم بودم و هر از گاه صدایشان به من می رسید ، از توی اتاق داد زدم : " مگر نهاری که می خوردید گوشت نداشت ، که دارید غیبت این و آن را می کنید !! " یکی از اهل حرم به من تیکه انداخت که : اینو باش ، چقده خودشو بچه مثبت جا می زنه !!! "


===


من در عنفوان جوانی برای طرح کاد می رفتم یک چاپخانه و دو برادری که شریک بودند در آنجا ، و خدا رحمتشان بکند ، نه تنها در میان در و همسایه ، بلکه در میان همه ی چاپخانه داران شهر و اهل محل و فامیل و ... آدمهای شناخته شده و بسیار متدین و پاک سیرتی بودند و در حرفهای بین مردم بازاری که چاپخانه آنجا بود ، گاه بعنوان ضرب المثل از آنها یاد می شد !!


یک چیز در تربیت خانوادگی این دو برادر نهادینه شده بود و آن اینکه غیبت ممنوع !! برای همین نه تنها خودشان حرفی برای زدن پیدا نمی کردند (!!!) بلکه بچه هایشان هم که نوبتی به چاپخانه می آمدند ، غالبا کم حرف بودند و فقط زمانی حرف می زدند که موردی در کار پیش می آمد و یا در مورد درس و مشق شان بود !!! زمان هایی که من آنجا بودم همه خوشحال می شدند ، چون بجز صدای ماشین های چاپ یک صدای دیگر هم به چاپخانه افزوده می شد و البته کمی بلندتر از صدای ماشین ها و آن صدای قهقهه های من بود !!


دلیل آن هم این بود که من برای شاد بودن نیازی به حرف زدن در پشت سر دیگران نداشتم و از خرده مسایل پیش پا افتاده در محیطی که بودم برای خودم اسباب دلخوشی تولید می کردم و موردی هم برای اینکه جلوی مرا بگیرند وجود نداشت و کم کم این روحیه ی ضدغیبت آنها ( استاد کارانم !! ) در من تاثیر کرد ولی روحیه من در آنها ( بچه های استادکارانم !! ) تاثیر نکرد ، چون من آدمی شدم که چنانچه در حوزه ی اختیارم باشد غیبت نکرده و جلوی آن را می گیرم و اگر به اختیارم نباشد حداقل این است که شخصا احساس ناراحتی می کنم و حرص می خورم !! ولی آنها همگی رفتند و به درس و مشقشان رسیدند و حالا همگی دکتر - مهندس هستند ؛ فوقش کمی اخمو تشریف دارند و شاید ماه به ماه نیششان به خوشی باز نمی شود !!! 


حالا من مثلا بچه مثبت هستم ؛ نه اینکه اصلا غیبت نمی کنم ، بلکه تقریباً 10% ملتی که 90% دلخوشی شان پشت سر همدیگر حرف زدن است به این عارضه آلوده هستم ، همین !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
khatere hastam دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت 14:03 http://mahkoomin.blogsky.com

امان از این زبان.. باور کنید خیلییییییییی سعی میکنم پشت سر کسی بدگویی نکنم اما گاهی از دستم در میره و بعدش از دست خودم کفری میشم..
من برای ترک دو عمل نادرست خیلی سعی میکنم یکی غیبت و یکی هم تمسخر .. تمسخر نکردن رو خیلی درش پیش رفتم اما در غیبت نکردن خیلی کم میارم...

بنظر من از نظر روانی ریشه در یک عامل دارند ( مسخره کردن و غیبت کردن ) مثل برخی سوالات درسی بود که چند راه برای حل کردن داشتند !! اگر شما در یکی بتوانید پیشرفت خوبی داشته باشید مطمئنا در دیگری هم می توانید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد