مصیبت سر پر مشغله ...

امروز از صبح کله سحر درگیر بودم ... توی خانه هم تنها بودم و از طرفی زنگ های پی در پی تلفن را جواب می دادم و از طرفی به اتفاقاتی که شاید سالی یکبار اتفاق می افتند مشغول بودم ...

 

با یکی از دوستان هم چند وقتی است که قرارهامان بر مدار نمی روند ،‌ قرار بود صبح امروز باهم برویم خانه فوتورافچی برای نی نی دیدنی !! ‌من دیشب که از ددر برگشتم سری به خانه ی فوتورافچی زدم تا تاخیرم زیاده از حد نشود و برای همین قرار امروز خودبخود کنسل شد ...

خوبی تاخیر دیدن پرنسس فوتو این بود که در طول ماه گذشته باندازه ی کافی قیافه های اجق وجق در فامیل پدر و مادرش دیده بود و برای همین نه تنها از دیدن قیافه ی من هول زده نشد بلکه با این سن به ماه نرسیده اش به این نتیجه رسید که در این دنیا کسی هم هست که آدم دلش به دوستی اش خوش باشد !!

===

حوالی ظهر با کارخانه تماس گرفتم و بعد رفتم بیرون و یک بسته سنگدان گرفته و ماشین گرفته راهی کارخانه شدم تا گرسنگی دو روز تعطیلی گربه ها را کمی تعدیل بکنم ، توی ماشین زنگ زدم و مجوز ورود به کارخانه را گرفتم و وقتی داشتم از سری اول غذا دادن فارغ می شدم هوس کردم یک عکس بگیرم و متوجه شدم که گوشی ام نیست !!!

خلاصه اینکه دکور احوالم بهم ریخت !!

===

حوالی ساعت 5عصر بود که تماس گرفتند و گوشی به آغوش گرم خانواده برگشت !!