یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر روز دوم تعطیلات خردادی ...


دیروز صبح برنامه در جستجوی آلاله ها را ادامه دادیم و این بار مسیرمان را بطرف دامنه های قله سبلان کشیدیم ... هوا بیشتر فروردینی بود تا خردادی !! مسیر ما از شهرستان هریس و راه ییلاقی هریس - مشکین شهر بود و تماشای دشت ها و کوههای سبز رنگ واقعا لذتبخش بود ...

  

دشت های تازه زیر کشت رفته و مراتع سرسبز دوردست  تا جائیکه چشم کار می کرد ادامه داشتند ، جای چند نفر از دوستان را هم خالی کردیم !! واقعا جایشان خالی کردنی بود ... 


ماشین هایی با باروبندیل های در حد اسباب کشی هم همه جا دیده می شد ، اوضاع رانندگی در این روزها واقعا ناراحت کننده تر می شود ، مخصوصا که چند ماشین پشت سر هم ردیف شده باشند و اختیارشان را بدهند دست ماشین اولی !! 


مشکین شهر از نظر ظاهری شباهت بسیار زیادی به شهرهای حوزه ی زاگرس دارد ، البته نه بدلیل اینکه شرایط اش مثل آنها کوهستانی باشد ، بدلیل اینکه ساختار فکری شان مثل هم است ... ما با یک استادی اختلاف نظر داشتیم سر اینکه مردم آنطور که فکر می کنند زندگی می کنند ، یا آنطور که زندگی می کنند فکر می کنند !!؟؟ البته او از امتیاز استادی برخوردار بود و ما از امتیاز میزبانی !! کمی زور زد ولی بالاخره کسی عقب ننشست !!


مشکین شهر شباهت عجیبی به شهرهای استان های لرستان ، کهکلویه و بویراحمد و بختیاری دارد !! انگار آدم داخل سمیرم یا فارسان باشد ، فلسفه ی عشایری بر آنها حاکم است ، ماکسیما هم که وارد زندگی شان شده نقش شتر پیشرفته را دارد ...


از داخل شهر عبور کردیم تا تماشای تغییرات داخل شهر را با راحتی رفتن از کمربندی عوض کرده باشیم ... شهر بزرگتر شده و همان اندازه بهم ریخته تر !! یک جایی هم انواعی از سماورهای زغالی گذاشته بودند ، از وقتی پای باکویی ها باز شده این وسایل هم یک ریز دارد می آید ، شکل و شمایلشان نشان می داد که اصل روسی هستند ، با طرح های مختلف و یکی از آنها زیادی تنها افتاده بود ، یک کتری سماور بود ( یاد جوجه اردک زشت افتادم !! ) و هی به من التماس می کرد که از جمع آن سماورهای شکل هم نجاتش بدهم !! منهم دستم را کردم توی جیبم و بهای آزادی اش را پرداختم !!



ادامه ی مسیرمان بطرف دامنه سبلان بود و اطراف آبگرم شابیل ... از دور نشان می داد که قله سبلان قابل رویت نخواهد بود ، چون طبقه بالا را ابرهای بداخلاق پوشانده بودند ... توی مسیر ناگهان از دور منطقه ای دیده شد که پر از لاله بود ، برای همین ماشین را همانجا گذاشته و مقداری پیاده رفتیم و بسلامت یک کف دست لاله پیدا کردیم ، چند تا عکس گرفتم و دوباره راه افتادیم ...


هوا هم واقعا رفته رفته سردتر می شد ، حوالی ساعت 13 بود که از ماشین پیاده شدیم و کمی در آن اطراف قدم زدیم ، چیز خاصی نبود و هنوز لاله ها در غنچه بودند و منتظر یک آفتاب داغ که لحاف از رویشان بردارد ...


برای ناهار هم توی راه رفتیم و از قصاب - کبابی های مدل مشکین شهری مستفیض شدیم که داستانش جداست !!


با دست آوردی از نوع سماور به خانه برگشتیم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
khatere hastam جمعه 16 خرداد 1393 ساعت 12:08

توصیف جالبی از مشکین شهر داشتید .. شبیه شهرهای استان لرستان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد