یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سفری به آنسوی وطن ...


و اما سفری که بودیم در خدمت دوستان ...

  

جرقه ی سفر با یک تعارف زده شد ،‌ بنده ی شریف اخیرا برای ددر رفتن و سفر رفتن کمی زیاده از حد سنگین پا شده ام و دوستان لطف دارند که نازم را می کشند والا خودم اینهمه ناز را از خودم نمی کشم !!!


سال قبل می خواستم بروم مشهد ولی کمی صبر کردم تا سال جدید برسد و سابقه ی نرفتن من رند بشود ... آخرین باری که از مشهد برگشته بودم سال 73 بود و حالا در سال 93 دوباره می رفتم مشهد ...


سفرمان با قطار بود و این بار سومم بود که با قطار به سفر می رفتم ، 24 ساعت اولیه سفرمان رد قطار گذشت ، هم بنوعی تازگی داشت و هم اعصاب خورد کن بود !! آخرین سفری که با قطار رفته بود به قصد کوهنوردی و رفتن به قله ی توچال بود بود که با دوستان رفتیم تهران ، آن سفر بدلیل اینکه 5نفر بودیم و جمع مان جور بود و بیش از حد خوش گذشته بود برای همین ربطی به قطار نداشت و خاطرات کمی از سفر با قطار در آن زمان داشتم ...


قبل از سوار شدن , نحوه ی برخورد مسئول واگن خیلی ناجور بود و خیلی زور زدم تا چیزی به او نگفتم ؛ دوستم متوجه شد و حواسش به من بود ، برای همین به او گفتم : " چون به قصد زیارت می روم قرار گذاشته ام 24 ساعت اول از کوره درنروم !! "


دیدن برخی بی نظمی ها که ریشه در بدفهمی بعضی ها دارد ، آدمی مثل مرا کلافه می کند ، طرف خودش را از سر نفهمی به ندانستن می زند و و نمی داند که شاید طرف مقابل می فهمد !!!


داخل هر کوپه دو تا تلویزیون معطل کرده اند ، با چند فیلم آشغال از نوع تولید حمایتی ، که کنترل تلویزیون هم دست مسافر داخل کوپه نیست ، و متصدی واگن هر کدام را دلش بخواهد می گذارد برای تماشا ، تنها کاری که مسافر می تواند بکند این است که بخواهد تا تلویزیون را برایش خاموش بکند !!!!


مسیر رفت مان اکثرا به خواب و استراحت گذشت ، دوستانی که با آنها بودم هم از نظر سن و هم از نظر سابقه ی ددر از من خیلی جوانتر بودند و برای اینکه راحت باشند و حس نکنند که مجبور به رفتارهایی هستند ( حتی اگر به نفعشان بوده باشد ! ) ریش و قیچی را داده بودم دستشان و به آنها میدان داده بودم تا ببینم چکار می کنند !!! البته پیاده شدنی یک زهرچشمی از متصدی واگن گرفتم تا فکر نکند من هم مثل بقیه ی مسافران قطارش هستم که عملکرد غلط آنها را بعنوان واقعیت موجود پذیرفته اند !! البته در کشوری که سپردن کارها به پیمانکار خصوصی ؛ نه به قصد بالا بردن کیفیت خدمات و نظارت صحیح ، بلکه به قصد دریافت زیرمیزی و شانه از زیر مسئولیت خالی کردن باشد !!! یک تنه باید در چند جبهه مبارزه کرد !؟!؟


مشهد که رسیدیم ، داستان قطار یادم رفت ... بعد از بیست سال دوباره من بودم و مشهد !! کل برنامه من در اختیار دوستان بودم ، هر تصمیمی متعلق به آنها بود و اگر جای مشاوره می خواستند و راهنمایی ، کمکشان می کردم ، آنهم در حد سوسو !! برای شاهان قدیم بزرگترین تفریح این بود که با لباس مبدل بروند و در شهر بگردند !! منهم بعد از سالها سابقه ی تورگردانی و لیدری و سرلیدری ، مثل تخته پاره ای که روی آب آزادانه سرگردان باشد ، تابع تصمیمات دوستانم بودم و تجربه ی خیلی جالبی بود ...


ادامه دارد ...


نظرات 4 + ارسال نظر
نگار پنج‌شنبه 1 خرداد 1393 ساعت 21:06 http://heavenward.persianblog.ir

چه حس خوشایندی داشت این نوشته. دلم مشهد خواست.

khatere hastam جمعه 2 خرداد 1393 ساعت 01:27 http://mahkoomin.blogsky.com

خوشحالم که با دست پر برگشتید اونقدر قشنگ از خاطراتتون مینویسید که آدم رو با خودتون همراه میکنید..
منتظر ادامه سفرتون هستم

سلام ،‌با این حرفها مجبور می کنید ادامه را بنویسم ...

khatere hastam جمعه 2 خرداد 1393 ساعت 16:19

چرت و پرت جمعه 2 خرداد 1393 ساعت 17:32

بی خبر می آی و میری ، رسم رفاقت چی میشه پس ؟؟؟؟

سلام
خبر را اینجا درج کردم و آمدم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد