یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شب نشینی ...


دیروز صبح با یکی از همکارها سر یک موضوعی بحث داشتیم و کلا دوپا در یک کفش کرده بود و ... گفتم :‌ " ‌تو اگر چیزی را نمی دانی بهتر است بصورت سوال مطرح بکنی ،‌ وقتی بصورت بحث مطرح می کنی ،‌مثل این است که در مورد آن اطلاعات داری ،‌ خاصیت بحث هم جدای از خاصیت سوال است ... "

 

 

عصر وقتی خانه رسیدم و کامپیوترم را باز کردم اولین تصویری که دیدم دقیقا مرتبط با همان بحث سر صبحی بود ؛



بعضی ها دوست دارند از دیگران بخواهند تا ایده ها و خواسته های آنها را اجرا بکنند ،‌ و نمی خواهند بدانند که آدمهای دیگر در موقعیت ها مختلف ، خواسته های خودشان را دارند ... مثلا یکی می آید و مسجد می سازد و یک عده هم نظر می دهند که بجای ساختن مسجد اگر می رفت و مدرسه می ساخت بهتر بود !! حالا یکی بیاید به اینها بگوید که شما در جایگاه پیشنهاد نیستید چه برسد در جایگاه نظر !! هرکسی صاحب دارایی و نظر خودش است ، شما اگر مدرسه دوست دارید بروید و خودتان مدرسه بسازید ، یا اگر واقعا احساس نیاز می کنید بروید و از یکی که می دانید متمول است و اهل حال ،‌ خواهش بکنید و پیشنهاد بدهید ولی اینکه بیائید و برای کار انجام داده ی کسی کارشناسی بکنید و ..... !!!


این جور مسایل در کشور ما و در فرهنگ و جامعه ی ما زیاد است ،‌ و بیشتر نشان از یک بیماری دارد ،‌ و آن بیماری دخالت در حریم فکری دیگران است !! حالا اگر یک استاد از استادیار بخواهد در روش تدریس اش تغییراتی بدهد می شود نام آن را راهنمایی گذاشت و نشانه ی سلامت است ،‌ولی اگر یک استادیار بخواهد برای یک استاد روش تدریس یاد بدهد می شود در آنجا یک فایل احتمالی برای بروز حالتی از نبوغ (!!)‌ و یا جنون (!!)‌ باز کرد ...


===


وقتی به خانه رسیدم ،‌ در صدر برنامه هایم خواب قرار داشت ،‌ ولی هنوز زود بود ،‌ برای همین کمی این دست و آن دست کردم !! بعد قرار بود به یکی از دوستان زنگ بزنم تا چند ساعتی با هم باشیم ،‌این اتفاق تقریبا ماهی یکبار اتفاق می افتد ... در همین فکرها بودم که فوتورافچی آمد پشت خط تماس !! می خواست که برای یک ددر شهری و احتمال قریب به یقین یک شام اساسی در بیرون باهم باشیم !! یکی دو تماس گرفته و چند کار کوچک را ردیف کرده و دو قرار را یک جا برقرار کردیم ...


اصل برنامه از طرف فوتوراف بانو پیشنهاد داده شده بود ،‌برای همین رفتیم همانجایی که فرموده بودند ... محل فوق در قرق یک عروسی بود و از قرار معلوم تمام طبقات را گرفته بودند و امکان سرویس دهی نبود !! بعد از آن رفتیم یک رستوران دیگر که آنهم در یک قرق دیگر بود !! یکی دوجا هم کلا تعطیل کرده بودند تا به شلوغی شب پنجشنبه نخورند ... بعضی ها هرچی زور دارند می زنند تا شب پنجشنبه تلافی کسر صندوق روزهای قبل را بکنند و بعضی ها در روزهای دیگر هفته آرام و بی صدا دخل و خرجشان را می کنند و شبهای پنجشنبه را خیرات می کنند برای دیگر همکارانشان !!!!


خلاصه اینکه یک نیم دوری در شهر زده و در حالیکه فوتورافچی از حال و حوصله دشارژ شده بود جایی را انتخاب کردیم و شام را دورهم و مفصل خوردیم ... بعد از شام هم پیشنهاد بستنی دادند و دوباره رفتیم بالاشهر !! بهرحال باید می رفتیم ،‌چون دوستمان را باید می بردیم محله ی خودشان ...


رفتیم کافی شاپ " ‌امیر شکلات " ، ازشانس ما زیاد هم شلوغ نبود ، البته ما هم مشتری های آخرشب بودیم !! برخلاف سفارش سرد دوستان ،‌ من سفارش " هات چاکلت " داده بودم ... یک خاطره ای هم باتفاق فوتورافچی پای همین هات چاکلت نوشی داشتیم که اشاره اش را دادم و ایشالا داستانش را برای دخترش تعریف می کنم !!!!


من بندرت راهم به کافی شاپ باز می شود ،‌ برای همین تجدید خاطره ی "‌ هات چاکلت "‌‌‌ نوشی ، اجازه ی انتخاب دیگری را به من نمی دهد ،‌ توی جمع بودن هم زیاد حال نمی دهد ، ‌چون دوست تر دارم که یک ساعت بنشینم و با هات چاکلتم بازی کنم و از خوردنش بیشترین لذت را ببرم ...



البته بحث های زیادی داشتیم ،‌ یکی از آنها مربوط به جریان "‌ ته تغاری "‌ بودن بود و من ادعا داشتم که در زمان ته تغاری بودن روزگار خیلی خوبی داشتم ،‌ تا اینکه برادر کوچکم آمد و آن را از من گرفت و بیست سالی کنار رفتم ، بعد از اینکه ازدواج کرد ،‌ منصب " ته تغاری " بودن را دوباره بدست آوردم ... 


دوستم گفت :‌ "‌ مگر با ازدواج ته تغاری بودن منتفی می شود !؟‌ " 


گفتم :‌ "‌ بعله ... وقتی آدم برود و به یک غریبه ی دیگر مامان بگوید ،‌ از ته تغاری بودن می افتد !! شرط اصلی ته تغاری بودن تک مامانه بودن است !! مثلا همین فوتورافچی ،‌ به مادر خودش ، مامان می گوید و به مادر خانمش مامان جان‌ می گوید ..."‌‌‌


===


دوستم گفت :‌ " ‌سفارش هات چاکلت دادی ،‌ خوابت را نپراند !؟‌ "  گفتم :‌ "‌ من آنقدر خسته ام که اگر هم قرار باشد خوابم بپرد ، ‌فوقش از این چشمم می پرد توی آن یکی چشمم !! "

 

نظرات 1 + ارسال نظر
khatere hastam جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 11:59 http://mahkoomin.blogsky.com

ماها کلا لذت میبریم توی کارای هم دخالت کنیم مذهبیون توی کار غیر مذهبی ها و لا مذهب ها در کار مذهبی ها.. زن ها در کار مردها و مردها در کار زن ها.. ووو و البته اگه دخالت ها و نظر دادنامون از سر تجربه و آگاهی و دانش بود خوب بود اما در اغلب موارد این چنین نیست و فقط مدعی دانایی هستیم و بس...
تلنگر مفیدی برای بنده بود سپاس (گـــــــــل)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد