یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دری ، وری ...


امروز یکی از همکارها طبق معمول دعای معروف و کم اجابت


" خدا برساند یک خروار پول برای من ، یک جو عقل برای تو " را می خواند !! 

 

 

گفتم : " از این طرف که سبک و سنگین می کنم یک جو عقل از یک خروار پول بهتر است ولی از آن طرف می بینم یک خروار پول می تواند راه زندگی آدم را کج بکند ولی تمام که شد آدم می تواند برگردد به راه خودش ولی یک جو عقل اگر آدم را منحرف بکند تا آخر عمر به خاطر این بلاهت راهش را کج می رود ... "


===


" گاو پیشانی سفید " شدن هم عالمی دارد ، البته من نمی گویم خوب است یا بد ، ولی گاو پیشانی سفید ماندن کار هر بُزی نیست !! و شاید برای همین بوده که زعمای قوم جمع شده و نسخه پیچیده اند که " خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو "


آدم اگر با یک گاو پیشانی سفید ، دوست باشد در جریان معارفه او به دیگران هم به مشکل برمی خورد  و باید توصیفی ارائه بدهد که اولا حق مطلب رسانده شود ، دوم اینکه بازخوردش پای خودش را نگیرد ...


امروز در جمع زعما نشسته بودیم ، یکی تعریف کرد که مدیرعامل وقتی شنیده که من و یکی از دوستان مجرد هستیم باورش نمی شد و خلاصه اینکه داشت یکی را برایم درنظر می گرفت ، بیشتر در جهت منافع شرکت و کمتر در جهت منافع خودمان !! گفتم : " مجرد سن بزرگ بودن هم مصیبتی هست دلچسب !! هر کس می رسد از مادرزن گرفته تا عمه و خاله شوهر مرده اش را برای ما درنظر می گیرد !؟!؟ " مدیرمان برگشت و گفت : " تقصیر خودتان است که گاو پیشانی سفید شده اید !! " یکی از دم جنبانک ها نیش اش را باز کرد و گفت : " البته به هیکل شان هم می خورد !! " گفتم : " وقتی می گویند گاو ، آدم حواس اش می رود به بزرگی جثه اش ، ولی وقتی از خر می گویند آدم فکرش می رود به عمق حماقت اش !! " 


===


عصر باتفاق دوستان رفتم فوتبال ، 


عزیز نسین یک داستانکی نوشته بود با این مضمون که در روستا می خواستند گاوی را سر ببرند و می بینند چاقو در پشت بام مانده ، خلاصه اینکه کدخدا می آید و سر و دم می خارد و می گوید : " بهتر است بجای آوردن چاقو گاو را ببرند بالای پشت بام سر ببرند !!! " بعد از اینکه کار را با مشقت تمام ، تمام می کنند می بینند که کدخدا بفکر فرو رفته است ، می پرسند که به چه چیزی فکر می کند و جواب می دهد : " مانده ام اگر من از دنیا بروم شما علاج مشکلاتتان را از چه کسی باید سراغ بگیرید !! "


توی کارخانه اسامی نفرات را به من دادند و گفتند : " برای اینکه اتلاف وقت نشود ، اینها را دو تیم کن !! " منهم روی کاغذ نفرات را مقابل هم نوشتم و گفتم : " بیا ... هر کس اعتراض کرد می تواند با نفر روبروی اش عوض بشود !! " طرف به لیست نگاه کرد و گفت : " خیلی خوب شد و جای حرف هم نمی ماند ، ولی خودت را چرا مقابل یک نفر ضعیف گذاشته ای !؟ " گفتم : " توی این جمع یک نفر کنترلش دست خودش است و آن من هستم ، یعنی خواستم می دوم و نخواستم میدان را دور خودم می دوانم !! منهم که حواسم به میدان است و تعادل را برقرار نگه می دارم !! 


عصر بازی خوبی بود ، یک ساعت میدان را دور خودم دواندم ، بعد در سه دقیقه ی آخر بازی دو تا گل زدم !! بگذریم که سر همان دو دقیقه جدی دویدن (!!) توی رختکن ، مثل اردک راه می رفتم !! 


وقتی به خانه رسیدم ؛ طبق معمول کسی در خانه نبود ... غالبا من و مادرم بصورت شیفتی در خانه حاضر می شویم و همیشه یکی مان بیرون تشریف دارد !! یک دوش گرفته و دیدم خیلی خوابم می آید ، برای همین ولو شدم روی زمین و پاهایم را بلند کردم و گذاشتم روی صندلی ام !!


اولین جمله ای که در خواب از زبان مادرم شنیدم این بود : " مگر مجبوری که بروی فوتبال و اینطور ولو بمانی روی زمین ! " بعد رفت توی گوشی با خواهرش کل جریان خواستگاری دختر همسایه را مو به مو تفسیر کرد و کمی بعد مادر بزرگ دختر همسایه زنگ زد که بنوعی دوست نزدیکتر از فامیل محسوب می شود و دوباره همان حرف ها از زاویه دیگر بررسی شد و از حرصم بلند شدم !! 


واقعا این مردم همدیگر را نداشتند چقدر برای دنیا و آخرتشان خوب بود !!!!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 00:46 http://mahkoomin.blogsky.com

پس خداوند یک جو عقل به جای یک خروار پول به ما عنایت فرماید تا وقتی گاو پیشونی سپید شدیم برای علاج مشکلات دیگرون نسخه درست بپیچیم...

جناب دادو درسم رو خوب یاد گرفتم؟؟؟

(گــــــــــــــل)

جیمبو چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 12:52

دادو بهتره مسایل رو از زاویه دیگری نگاه کنی بسه یک دندگی

برای شما از اینطرف و آنطرف دنده رسانده اند و شده اید چند دنده ای !!! ما همین یک دنده مادرزاد را داریم و بس !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد