مهم این نیست که یکی چقدر به خود آدم نزدیک یا دور باشد ،مهم این است که چقدر به دل آدم نزدیک یا دور باشد !! البته این تعریف برای کسانی ست که دلشان یک جا بند است و شامل گروه " بی دل " و " دل داده " و ... نمی شود !!
امروز در خلاف جریان هزار جمعه ی گذشته (!!!) رفته بودم کارخانه ، هم کار داشتم و هم اینکه تا بهانه ی خوبی دست و ژا نکنم ددر نمی روم !! فوتورافچی تماس گرفته بود و می رفت برای عکاسی ،ولی من که نمی خواستم بروم عکاسی !!!! دلم ددر میخواهد ولی نه ددر فله ای !!
در کارخانه برای صبحانه نشسته بودیم که دوستی امروز برایم اس ام اس زد : " محمدرضا لطفی " درگذشت ... ضمن خواندن اس ام اس با صدای بلندی گفتم : " کاش شجریان می مرد و این می ماند ... " همکارم که کنارم بود جریان اس ام اس را پرسید و منهم خبر را به او هم دادم ... با تعجب گفت : " برای تو چرا فرستاده است !؟ " گفتم :" در این جمع کارخانه شاید فقط من یک نفر مستحق دریافت این خبر بودم که فرستادند ،برای بقیه شما همان خبر تلویزیون کفایت می کند !! "
آشنایی من با تار و سه تار " محمدرضا لطفی " به نیمه اول زندگیم برمی گردد ... از تماشا و گوش دادن به اجرای برنامه "جشن هنر شیراز " و اجرای راست پنجگاه معروفی که با شجریان داشت ... بعد از آن تقریبا اکثر اجراهایش را می شنیدم ، مخصوصا اجراهای بیادماندنی که با شجریان داشت ... همیشه فکر می کردم این اجراها به این دلیل خیلی دلنشین هستند که دو طرف داستان ؛ نوازنده و خواننده ،هر دو در اوج هستند !! ولی بعدها دیدم حتی اجراهای تکنوازی لطفی به تنهایی می توانند همان دلنشینی را داشته باشند ...
امروز بعد از شنیدن خبر درگذشت " لطفی " ، توی اتاق تنها بودم و یکی از بچه گربه ها کنارم بود ... ابوعطایی که اجرا کرده بود را و من دهها بار و بیشتر گوش داده بودم را با دهانم برای بچه گربه اجرا کردم و می دانم که خیلی حظ کرد !!!!
داستان سوم من ،از مجموعه " دادو نوشت " ، قرار بود که نامش " تار " باشد ولی چنان شد که " توهم " از آن جلوتر زد ،اگر حالا داستان " تار " را تمام کرده بودم ،درک جمله ای که در بالا نوشتم و مربوط به اجرای ابوعطا برای بچه گربه ،ملموس تر می شد !!
در میان تار زن های معاصر ،دو نفر را براحتی می شود از بقیه متمایز کرد ؛ " حسین علیزاده " و " محمدرضا لطفی " ،بقیه هم که استاد هستند و جای خود و جایگاه خود را دارند ... از بین این دو نفر یکی مظهر نظم است و دیگری مظهر بی نظمی بود ، هر دو چون در اوج بودند زیبا بودند ...
بعد از مرگ میرزا عبدالله نوشتند ، که در تار بعد از میرزا عبدالله همان بهتر که عنکبوت تار بتند !! ولی حالا می شود گفت که بعداز مرگ محمدرضا لطفی ،موسیقی دیگر لطفی ندارد ...
یاد و خاطرش جاوید خواهد ماند...
در ضمن اینو یادم رفت بگم تیتر مطلبتون نشان از نکته سنجیتون رو داشت خیلی جالبه مرحبـــــــا(گــــــــــــل)
پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیــــــان تو ندارد ســــــخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز ســــپهرت گرهی بـــــــاز کنم
صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصــــــرت رسد از پیرهنم
چه غریبــــــــــــانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم
شعر من با مدد ســـــاز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به جهان در فکنم
نی جــــــدا زان لب و دندان جه نوایی دارد؟
من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»
باز راهی بزن ای دوســت که آهی بزنم