یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ویکند خسته کننده ....



دو روز گذشته با خستگی زیاد سپری شد ، دوندگی بخاطر یکسری اشکالات کاری که وقتی با مشکلات حاشیه ای قاتی می شوند تبدیل به معضلات خارق العاده می شوند ...

  

دیروز حوالی ساعت 9 خوابیدم و حوالی 5/5 بود که بیدار شدم ، امروز مادرم می گفت که دیشب طبقه ی بالایی مهمان داشتند و دیروقت رفتند و بچه هایشان فقط اینطرف و آن طرف می دویدند ، از قرار معلوم صبح خودشان برای مراسم معذرت خواهی آمده بودند ... می گویم : " ما هم که بچه بودیم زیاد ورجه وورجه می کردیم و دائما با جوراب و دستمال و هرچه دستمان می آمد توپ درست می کردیم و هفته ای چهار تا لامپ می ترکاندیم !! فقط آن زمان حیاط داشتیم بزرگتر از این آپارتمان و اتاق ها دیوار داشت به ضخامت یک و نیم متر !! حالا این بچه ها روی کدام زمین بدوند و شادی شان را به کدام دیوار بکوبند ...


دوستم از رشت آمده است ، سال قبل هم که روزهای آخر تبریز بود چند مورد قرار سرپایی گذاشتیم که بدلایلی به سرانجام دیدار نرسیدند ، تعطیلات عید هم که خانه ماندم و جایی نرفتم ، حداقل رشت را باید می رفتم تا یک فیلمنامه برای افسانه شان بنویسم ؛ از دوست دوستم در رشت پرسیدم شهر شما افسانه ندارد که به جایی از تاریخش گره بخورد ، گفت : " چرا ما یک افسانه داریم در مورد زنی بنام رعنا !! " البته کمی چلاندیم و دیدیم به صدسال قد نداد ، آنهم چه افسانه ای !! البته گمان نمی کنم شهری به بزرگی رشت افسانه ی در خور نداشته باشد !! 


القصه دو روز است که این دوست دوباره آمده تبریز ، البته کارهایش آنقدر هست که به دیدار ما وقت نرسد ، با اینحال در دو روز گذشته فرصتی نداشتم ، دیروز که تا عصر سر کار بودم و وقتی خانه رسیدم خوابیدم ... امروز هم تا عصر سر کار بودم و وقتی وقت پیدا کردم که منهم جای او بودم وقت پیدا نمی کردم !! فردا هم دوباره به کارخانه خواهم رفت !!


با دوستی حرف می زدم و وقتی جریان کارهای هفته ی گذشته را گفتم ، در جواب تعجبش گفتم : " از قرار معلوم می خواهند شیرینی 17 روز تعطیل را در طول 170 روز آینده بازپس بگیرند !! با این حال اگر قرار است چرخ های صنعت با تلاش ما راه بیافتد ، پس ای چرخها از روی من بگذرید !! "


برای اینکه زود نخوابم رفتم بیرون تا قدمی بزنم و ساعتی تلف بکنم ، روی صندلی و زمین امکان تلف کردن وقت ندارم و خیلی زود خواب گیر می شوم !!!! چند قدم برایم خیلی قدم گذشت !! یک مسیر طولانی را رفتم و از شانسم از جلوی سالن تئاتر شهر می گذشتم و تئاتر تازه تمام شده بود و عده ای با قیافه های هنری از آنجا خارج می شدند و بسی حظ وافر بردم از تماشایشان !!!


دیروز یک مطلبی به ذهنم رسیده بود که می خواستم قاتی داستان بکنم ولی خوابیدم و یادم رفت ، امروز اگر خوابم نبرد که می دانم می برد دوست داشتم تخت گاز بیست - سی صفحه ای بنویسم و قال قضیه را بکنم و بیافتم به کتاب چهارم !!!



اینا دیگه کی هستند بااین نقاشی کردن هایشان !!!

 


نظرات 2 + ارسال نظر
چرت و پرت جمعه 29 فروردین 1393 ساعت 00:37 http://shady-chertopert.blogspot.com/

از مال من خسته کننده تر تا 11 شب سر کار فردا هم باید بچسبم به پایان نامم

khatere hastam جمعه 29 فروردین 1393 ساعت 11:28 http://mahkoomin.blogsky.com

خسته نباشی منم دیروز خیلی خسته شدم اما خستگی من با خستگی شماها فرق داشت من در کوه درو دشت بودم تو از هوای بهاری کوهستان لذتی بس وافر بردم جای همه دوستان خالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد