یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مرور دوستی ...


امروز مثلا ظهر به خانه آمده بودم تا به چند کار نیمه عقب مانده برسم ، اول از همه پای سرویس کمی بدخلقی کردم ، یک راننده معرفی کرده بودند برای مسیر ما و چون بیچاره مرا تا بحال موقع ظهر ندیده بود گمان کرده بود که یک راه گم کرده هستم و برای من قُپی می آمد که من تا فلان جا نمی توانم بروم و ...

 

 

و بعد تازه فهمید که اسم و رسم آن مسیر را پای قباله ی من نوشته اند و راه آمد ،برای اینکه اشتباه قبلی اش را جبران شروع کرد به ننه من غریبم بازی که سه پسرم را در تصادف از دست داده ام و از آن زمان دیگر برایم اعصابی نمانده است و یک مدتی هم در بیمارستان روانی بودم و ... و حالا اصلا هیچ چیز در یادم نمی ماند و فکرم کار نمی کند و از این داستان ها !! 


بعد برای اینکه فیلم اش را تکمیل بکند وقتی به اولین چهارراه رسید سرش را برگرداند و گفت : " کدام طرف باید بپیچم !؟ " همکاری که کنارم بود راه را نشان داد و به من گفت : " هر روز کارمان این است ، باید راه را نشان اش بدهیم ! " گفتم : " ولی برداشت من این است که این نه تنها دارد دروغ می گوید بلکه از حسن نیت شما سوءاستفاده می کند ... این خیمه شب بازی ها برای من فیلم نمی شوند ، تو نه تنها چیزی نپرس و نگو بلکه ببین من چه بلایی سرش می آورم تا بدانی که منظور سعدی در حکایت " شیر و روباه شل " تاکید کردن روی جریان دغل بازی بود !! " و بعد برگشته و برای اینکه ارتباط کلامی راننده را قطع بکنم در ادامه ی داستان سرایی هایش گفتم : " بهترین کاری که می توانستیم بکنیم این بود که عقب نشستیم ، چون با این مخ خرابی که تو داری جلوتر نشستن خودکشی است !! " وقتی طرف یک دست عقب افتاد شروع کرد به بالا کشیدن خودش که 58 سال دارد و 40 سالاست پشت فرمان است و به لطف خدا تصادف هم نکرده است و ... منهم تیر آخر را زده و گفتم : " صد سال هم که زندگی کرده باشی چون در قراملک بوده ای یک دهاتی بیشتر نیستی و کل زندگی ات برابر با یک روز زندگی کردن در دوه چی نیست !! " عجب قدرتی دارد این دعوای محلات و عجیب تر اینکه همه هم به آن حساسیت نشان می دهند ... 


حرفم خیلی به او برخورد و قیافه اش درهم شد ؛ به همکارم گفتم : " حالا با این حسی که به او دادم خودش را خواهد گرفت و دیگر از ما مسیر نخواهد پرسید و تو خواهی دید که این مدت داشته شما را دست می انداخته تا کمی ترحم برای خودش کسب بکند ، خیلی ها چون نمی توانند از راه درست شخصیت کسب بکنند دست به دامن ترحم مردم می شوند !! "


بقیه راه را تا پیاده شدن من نه سوالی کردو نه مسیری پرسید ... همکارم موقع پیاده شدن من گفت : " خدا تو را برای ما رسانده بود ؛ چند هفته است که ما دست این اسیر شده ایم و من مانده بودم این با این حواس چطور رانندگی می کند ، حالا می بینم ما را دست انداخته بود !!! "


وقتی خانه رسیدم ، مختصر ناهاری خوردم و عزم یک چرت کوتاه کردم که تقریبا 4 ساعت طول کشید ، عصر رفتم سراغ صحاف تا کتاب هایم را بگیرم ، پشت میز نشسته بود و با دیدن من با پررویی تمام گفت : " هنوز آنها را کار نکرده و فردا آماده می کند !! " سری تکان دادم که از بیرون مسئله ای نیست دیده می شد و از درون یک کامیون فحش بارش بود !!


بیرون آمدنی دیدم روی شیشه اش چسبانده " ثبت نام یارانه !! " ، همه ی ملت برای ثبت نام و عقب نماندن از قافله آستین همت بالا زده اند ،از بنگاهی ها گرفته تا گیم نت ها و دفاتر بیمه و ... همه با زدن این کاغذ ها مشغول ثبت نام ملت هستند ، تا هم آنها از یارانه نمانند و هم اینها از کنارش پولی به جیب بزنند ، برای هر ثبت نام 3500 تا 5000 می گیرند ، در حالیکه کل وقتی که گذاشته می شود به پنج دقیقه نمی رسد ... حالا این پول مقابل چه چیز گرفته می شود خدا می داند ، فردا کسانیکه در کار ثبت نام هستند هر کدام یک " فورد " سوار می شوند آنهم از نوع ارس شماره ای !!!!!


روزم به استراحت و دست خالی شدن گذشته بود ، تماسی گرفتم و با دوستی قرار گذاشتم ... دوستی که چند ساعتی با او بودم جزو معدود " یار غار " های جوانی ام بود که هنوز هم که هنوز است اعتبارش برق می زند !! کمی حرف زدیم و هی وسط حرف هم می دویدیم !! کلی هم کلمات قصار تولید کردم ، آخر سر هم باتفاق هم رفتیم " کبابی ریحان " !!


برای بیرون شام خوردن همیشه دلیل هست !!


این رفیق من شاعر تشریف داشت ، حالا هم شاید شعر می گوید ، من زمان دبیرستان دوست داشتم شعر حافظ و مولوی را دستکاری بکنم و از آن شعر طنز بسازم و برای مجله ی " گل آقا " می فرستادم ... و اولین شعرهای جدی من که آنها هم زیادی جدی نبودند در سال 1368 در کنار همین دوست سروده شدند ، بهر حال بودن در کنار او به آدم حس شاعری می دهد ، یک نیم مصرعی هم در احوالات خلوت من به زبان آورد که بلافاصله نیم مصرعش را یک مصرع کردم تا بداند هنوز آنجای قریحه ام از کار نیافتاده است ... 


رفت روی فاز حرف از ازدواج و ترک عالم مجردی و با اینکه ابتدای صحبت گفته بودم که این بحث شیرین ، نتایج جالبی ندارد ولی بهرحال کلی در آن مورد حرف زدیم !! ، شب خوبی بود ، در خیلی چیزها به توافق نرسیدیم و این رمز پایداری دوستی است ، بقول شاعر « موجیم که آسودگی ما عدم ماست » ، کسی که در رابطه هایش برای افزایش توافقات تلاش می کند تیشه به ریشه ی آن می زند ، فرقی نمی کند دوستی خیابانی باشد یا زندگی مشترک ، در ارتباط باید روی تفاهمات کار کرد نه روی توافقات ، یعنی دقیقا در مسیر خلاف جهت فرهنگی امروزه ی جامعه ی ما !! 


تفاهمات پر از اختلاف ظاهری هستند و شیرین و برعکس آن توافقات مملو از صلح ظاهری هستند و تلخ !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
khatere hastam دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 00:53 http://mahkoomin.blogsky.com

آدم جالب و عجیبی هستید

چرت و پرت پنج‌شنبه 28 فروردین 1393 ساعت 16:08 http://shady-chertopert.blogspot.com/

یعنی قشنگ یاروروسرویس کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد