روز آخر تعطیلات را با یک دورهمی جانانه به پایان رسانده بودم و بعد از نیم ماه تعطیلی (!) آماده و سرحال وارد روز اول کاری شدم ...
من یک دوستی داشتم که چند سالی می شود که فوت کرده است ، بار یک بیماری را از نوجوانی با خود داشت و یکی دو سال آخر زندگی اش زیادی با هم افت و خیز داشتیم ، یک روز که از حرف های زندگی خسته شده بودیم و داشتیم از مرگ حرف می زدیم گفت : " اگر من مُردم ، سر خاک من می آئید ؟ " دوست دیگری هم که با ما بود برای اینکه حرف را عوض بکند گفت : " اگر من زودتر از شما مُردم وصیت می کنم که مرا ببرید و بالای چارکوه در کلاردشت دفن کنید !! " گفتم : " با مرگ خودتان ما را به زحمت نیاندازید ، تو سعی کن زیر خاک نروی منهم فوقش قول می دهم اگر سر خاک هم نیامدم حداقل بیادت باشم !! " بعد به دوست دیگر گفتم : " تو هم سعی کن وصیت های براه تر برای ما بکنی ، فکر نکنم هیچ قاطری پیدا بشود که جنازه ی تو را تا بالای قله چارکوه ببرد !! " حالا این خاطره برای چی بود!؟
من تقریبا هر روز پای انتظار سرویس کارخانه یک فاتحه برای همان دوستم می خوانم ، تا اینکه از طرف برخی فامیل های نزدیک به همان دوستم حسودیم شد و کم کم برخی ها را هم به لیست اضافه کردم ، امروز وقتی دیدم توی لیست کسی نمانده است تازه دوزاریم افتاد که سرویس دیر کرده است !! اول روز کاری فشار خونم بالا رفت و بعد از آمدن ماشین بمدت چند دقیقه شدیدا در حال حرص و جوش بودم !!
از اولین دقایق روز کاری که شیپور آماده باش آن دست خودمان است درگیر مسایل ریز و درشت بودیم و این درگیری تا زمانی که بدو بدو رفتم حمام ادامه داشت ، یعنی یک لحظه احساس کردم که همه جا سوت و کور شده است ، چند نفری را صدا زدم ولی بجز گربه ها کسی جوابم را نداد ، دست هایم هم آنقدر کثیف بودند که نخواستم به موبایلم نگاه بکنم و وقتی آمدم پائین و ساعت را دیدم فهمیدم کسانی که صدایشان می کردم حالا از حمام بیرون آمده و توی رختکن دارند خاطرات تعطیلات برای هم تعریف می کنند !!
امروز یکی از پرتراکم ترین روزهای کاری برای من بود ، کارگاهی که تجهیزاتش مستهلک هستند وقتی یک مدتی کار نکند بخواهد دوباره استارت بخورد همه جایش لنگ می زند !! گربه ها هم امروز سنگ تمام گذاشته بودند و انگار سر سیری نداشتند ، از همان ابتدای روز آمده بودند توی کارگاه ما و از هر طرف می گرفتند و می خوردند و بازهم شاکی بودند ، در چند روز گذشته گرسنگی کشیدن ملکه ی ذهنشان شده و با وجود اینکه می خوردند و بمراتب بیشتر از روزهای معمولی باز سیر شدن نمی شناختند ... دقیقا مثل بعضی ها که همه چیز دارند ولی از نظر روانی گدا تشریف دارند و چاه طمع شان پر نمی شود !!
ظهر ، در مراسم سخنرانی مدیرعامل ، که کمی دیر رسیده بودم ، مجبور شدم بروم و ته صف سرپا بمانم و وقتم بیشتر از اینکه به گوش دادن بگذرد به مالیدن زانو ، کمر و ورزش دادن قوزک پا گذشت !!
وقتی به خانه رسیدم ، نای هیچ کاری رانداشتم برای همین همانطور روی تختم دراز کشیدم و این کشیدن تا دو ساعت ادامه داشت تا اینکه برای شام بیدار شدم ...
امروز وقتی دیدم توی لیست کسی نمانده است تازه دوزاریم افتاد که سرویس دیر کرده است !!
.
سلام سلام
عجب جمله مفهومی یی
سلام
یعنی واقعا جمله نامفهوم و سوت زدنی بود !!