امروز قرار بود برای گشت هوایی برویم ، البته من از همان دیروز به این قضیه شک داشتم !! نوبت پریدن ما که بشود آقای استاندار هم هوس پریدن می کند و هزار و یک اتفاق پیش بینی نشده رخ می دهد ، آخرین مورد هم برنامه برای عکاسی از تور دوچرخه سواری دور آذربایجان بود که به زلزله ی بوشهر ختم شد و هلی کوپتر رفت جنوب !!!
با اینحال من دیشب دوربین ها را ردیف کرده و باطری همه شان را تا خرخره پر کردم و هزار راه نرفته را بررسی کردم !! ولی تا لنگ ظهر خبری از مرکز دریافت نشد ... من هم نشستم و مطالب وبلاگ را روی ورد پیاده کردم ، به ترتیب ماه و دسته بندی کردم تا آماده شود برای پرینت گرفتن ، ششمین کتاب یادداشت های دادو هم در برنامه نسخه برداری قرار گرفت ، بلاگفا هر چی که بود امکان تهیه نسخه ی پشتیبان داشت و برای همین بایگنی خوب و در دسترسی داشت ، اینجا نه تنها از نسخه ی پشتیبان خبری نیست ، بلکه آن نظم و انسجام را ندارد ، شاید هم بعد زا دو سال کلنجار رفتن من قلقش را پیدا نکرده ام ، انتقال مطلب از ورد به اینجا هم دردسرهای خاص خودش را دارد و خلاصه اینکه خانه ی اجاره ای هست و هزار مکافات !!!
بعد از انتقال به ورد ، یکی دو ماه را مرتب کرده و صفحه چینی شان را کامل کردم و ایشالا تا پایان تعطیلات چند جلد بریا نمونه پرینت می گیرم تا برود در کنار سالهای قبل جا خوش بکند !!!
===
بعد از ظهر باتفاق برادر بزرگ سری به خانه ی دایی ارشد زدیم و با اینکه سال قبل عیدی نداده بود و گفته بودم تا ده سال دیگه آنجا پیدایم نمی شود ولی باز بزرگواری کرده و رفتم !!! تنی چند از فوامیل محترم هم آمدند و تجدید دیدار آنها هم خوب بود ...
بعد می خواستم بروم دیدن یکی از اقربا که دوستی تماس گرفت و قرار گذاشتیم میدان ساعت ( شهرداری ) و بعد حدود دو ساعتی دور همان منطقه قدم زدیم و چند تایی مکالمه خاص داشتم و چند تا هم عکس گرفتم از مهمان ها و یکی هم برای خودم با هوآوی ...
وقتی از کت و کول افتاده بودم دوست دیگری تماس گرفت و باتفاق هم رفتیم دوری بزنیم که دورمان باز به " لاله پارک " ختم شد ...
ازدحام بیش از حد جمعیت نشان می داد که " لاله پارک " تبدیل به یکی از مراکز گردشگر پذیر شهر شده است و آدم رو آدم راه می رفت ... کمی هم آنجا قدم زدیم و تماشا کردیم و شکر خدا چیزی نخریدم !!
* برای شام هم رفتیم " پیتزا بلوط " ...
* چقدر زود نصف شب می شود ...
* کف پاهایم ورم کرده است ...