یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عیدانه فرهنگی ...

 

امروز مرخصی رد کردم تا بجای جمعه ای که رفته بودم سر کار ، شنبه را استراحت بکنم !! تنها کار واجبی که داشتم رفتن به پلیس10+ بود برای کارت پایان خدمت !! که البته همانطور نیمه کاره ماند و به بقیه ی کارهای غیرضروری پرداختم ... 

 

=== 

 

اول از همه به حرف مادرم در سرو سامان دادن به اتاق و کمدهایم گوش کردم و در عرض دو دقیقه چند نایلون بزرگ لباس جمع کردم و گذاشتم کنار ... خریدن لباس اضافی اگر یک جرم باشد ، نگهداشتن لباس بدون استفاده دو جرم است !!

 

=== 

 

مثبت ترین کاری که امروز کردم یک عالمه پیاده روی بود ... بعد از مراجعه به دفتر پلیس 10+ گفتند که باید اخرین مدرکم را بیدهم ... مدرک من 13 سال است که در مرکز آموزش خاک می خورد و من با مدرک موقت کار می کنم ، چند بار مراجعه کردم و گفتند باید موقت را پس بدهم تا اصلی را بدهند و چون نمی دانم کدام گوری نهفته است برای همین بیخیالش شده ام !! مسئول بایگانی اسناد مرکز آموزش به من گفته بود باید برای مفقودیی آن ثبت محضری بیاورید با دو نفر شاهد و من گفته بودم که برای مفقودی یک سند من دو تا دروغگو را از کجا بیاورم تا شهادت بدهند به چیزی که نه دیده اند و نه می توانند شاهد گم شدنش باشند !!! 

 

=== 

 

سر راهم کمی کیک یزدی گرفته و رفتم دفتر کار یکی از دوستان و به رتق و فتق امور انترنتی پرداختم ، سر راه به دلم افتاد که این زهرمار ( نت ) شب عیدی کار دستم خواهد داد و وقتی آنجا چک کردند دیدند دوم فروردین مهلت زمانی تمام خواهد شد !!! سه ماه تمدید کردم تا اگر مشکلی پیش آمد از ناحیه ی من نبوده باشد !!! 

 

کمی بعد راه افتادم و رفتم پیش فوتورافچی ... نرسیده به آنجا باز کمی کیک یزدی خریدم که بیشتر اصفهانی بود تا یزدی و رفتم پیش فوتورافچی که  عشق کیک یزدی دارد !! کمی نشستیم و از قرار معلوم مدیرکل را عوض کردند و خلاصه اینکه بقول رئیس جمهور که گفته بود : " آسیاب به نوبت ... " این بار نوبت فرهیختگان دیگر است که بر گرده ی ملت سواری بکنند و هم برای تفنن باشد و هم برای ملت تنوع !!! 

 

یک جدول کلمات متقاطع هم به عشق روی فوتورافچی حل کردم ، آنهم سه سوت !! بنده خدا فوتورافچی می خواست با من مسابقه بدهد ، شصت سال دارد و نمی داند در مسایلی که به پول ختم نمی شود عمرا نمی تواند با من کورس بگذارد !! 

 

سه نفری هم وارد اتاق شان شدند که برای کار فرهنگی بود و اتفاقا یکی از آنها از بازنشستگان کارخانه ی ما بود و فرصتی شد تا کمی خوشان خوشان بکنیم ، برخی غیبت ها ، دیدارها را شیرین تر می کنند و برخی غیبت ها ، کام را تلخ !!! 

 

مادرجان تماس گرفتند که از آژانس تماس گرفته اند و برای شب عید می رود کربلا و بلافاصله دو کرور به حسابشان واریز کردم تا هم ایشان از رفتن به کربلا محظوظ باشد و هم من از فرصت نبودنشان محفوظ !!! مادر که نباشد روزگار نوروزمان خالی از مهمان رفتن و مهمان آمدن می شود و برخلاف برخی ها که دیدارشان آرزوی هر روزمان است ندیدن برخی ها دلیل نوروز است !!!! من چون آدم ددری هستم شدیدا از ددر رفتن مادر حمایت می کنم و می دانم که خستگی در سفر از استراحت در حضر بهتر است !! 

 

بعد از زیارت فوتورافچی قرار شد بروم و به شهرکتاب تبریز سری بزنم ... یک ساعت نگاه کردم و ده دقیقه خرید ، حاصل آن مبلغ هنگفتی پیاده شدن بود و سه نایلون کتاب به دوش کشیدن !!! هوس کردم برای نوه ها کتاب کادو بدهم و برای همین از قسمت نوجوانان چند سری کتاب خریدم .... آنی شرلی برای یکی از آنها و قصه های پریان برای یکی دیگر و کمی هم کتاب برای خودم و بچه هایی که شاید سر برسند ... 

 

 

 

 

 

  

این سری کتاب را هم برای مطالعه ی نوروزی گرفته ام !!

 

                   

 

این هم جائزه ی خریدم بود مثلا ... در خانه دیده ام که روی فاکتور صندوق نوشته است به ازای هر صدهزار تومان خرید یک جائزه تعلق می گیرد و بعد دیده ام که برای سیصدهزار هم همان یک فقره را داده اند ... همه چیز به کنار مانده ام توی فکر آن دو جائزه ی دیگر که پریده اند ، اول آدم باید در فروشگاه این مسایل را بپرسد و بعد شروع به خرید بکند !!! 

 

من هیچگاه فکر نکرده ام که کتاب گران است ، ولی اگر برای کتابهای کودک و نوجوان کمی سوبسید بدهند جای دوری نمی رود ... سری کتاب های " آنی شرلی " و " قصه های پریان " هر کدام بالای یکصدهزار تومان شد !!  

 

=== 

 

به یک تاکسی خالی مسیرم را می گویم ، تازه دربست ها !!!! می گوید : " مسیرم بطرف ولیعصر است !! " می گویم : " مگر مسافر داری !؟ تاکسی خالی و مسیر !!! " می گوید : " بهرحال من راهم آن طرفی است ! " نه که عاشق قیافه ی خوشگل اش شده باشم ، ماشین خالی نبود ، برای همین گفتم : " مسیرمان که یکی ست ... " گفت : " مسیر شما آن طرف شهر است و من می روم اینطرف شهر !! " گفتم : " از اینجا اینطوری دیده می شود ، از اسپانیا به چین نگاه بکنی هر دو مسیر روی یک نقطه می افتد !! " بنده خدا سرش را تکان داد و رفت ، لابد با خودش می گفت اینهم از دیوانه ی روز شنبه ای ، خدا به داد آخر هفته مان برسد !!!! 

 

یک ماشین دیگر گرفتم و آمدم خانه ... این از نیم روز تا بقیه روز چه شود !!؟؟ 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
همطاف یلنیز یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 06:19 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
" خستگی در سفر از استراحت در حضر بهتر است"
با توجه به این جمله ارزشمند برای نوروز یه برنامه سفر بچینید خوو

سلام
ایشالا یک کاری می کنیم ...

چرت و پرت دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 23:59 http://shady-chertopert.blogspot.com/

افرین دادو منم میخوام همین کارو بکنم واسه عید یه کتاب خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد