یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سر پیری و ...


دیروز رفته بودم فوتبال ... دل و دماغم براه بود و بقول یکی از دوستان هر توپی که می زدم می رفت توی گل ... ولی واقعیت اینکه وقتی آدم استرس ندارد در هر کاری می تواند بهترین تقش اش را ایفا بکند ، فرق نمی کند معلمی باشد یا مهندسی و یا ...

  

وقتی آخرین گل را که یک حرکت خیلی نمایشی بود را زدم و حتی نفرات بیرون زمین هم مجبور به ابراز احساسات شدند خودم حس متفاوتی داشتم ، یعنی اگر آن ضربه را نمی زدم بیشتر به نفعم بود ، بعد از بازی و زمان بازگشت به خانه ، موقع پیاده شدن از ماشین ، دقیقا مثل یک پیرزن نود ساله از ماشین پیاده شدم و تا به خانه برسم چند بار توقف ناخواسته داشتم ، یکی از دوستان هم تماس گرفت و برای شام دعوتم می کرد که جوابم منفی بود ، البته دلیل اش را گفتم که برای درآوردن جوراب 5دقیقه تلاش کرده بودم و برای پوشیدن مجدد باید نیم ساعت تلاش می کردم !!!


حوالی ساعت 19.30 سر جایم دراز کشیدم تا چند تا حرکت کششی خفیف بکنم برای رفع گرفتگی عضلانی و خوابم برد !! حوالی ساعت 3.30 صبح بیدار شدم !! ساعت 3.45 یکی از دوستان برایم پیام فرستاد و از شانس اش همان لحظه جوابش را دادم و نمی دانم چرا جواب نداد !! احتمالا فکر کرده بود که خواب هستم و پیامش را صبح خواهم دید و نمی دانست که همان لحظه که پیام زده بود من گوشی را برداشته بودم تا ساعت را نگاه بکنم !!!!!


===


امروز روز انتخابات شورای کارخانه است و موجی از جلب آرای درگوشی و سفارشی و تقاضایی و ... از در و دیوار می بارد ، یکی از همکاران می گفت : " برای یک نام خشک و خالی اینهمه جار و جنجال می کنند ، اگر یک انتخابات نان و روغن دار بود کار به کجا می کشید ... "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد