یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بحث های داغ فصل سرما ...


دیروز رفتم فوتبال ، یک روایتی از بزرگی نقل کرده اند که: " اگر کسی تا چهل سالگی عقلش راه نیافتاده باشد ، دیگر راه نمی افتد !! " البته به بیراهه افتادن سن و سال نمی خواهد ... 

 

اخیرا ورزش را دو بار در هفته کرده ام تا از این راه بدن سفت و خشک شده را کمی راه انداخته و متحول بکنم ، شنبه بازی خوبی داشتیم و سه شنبه را هم خوب دویدم ، البته سالن بقدری سرد بود که با گرم کردن یخ بدن باز نمی شد ، باینحال اواسط بازی یکبار از کوره دررفتم ، آنهم نه بخاطر بازی ، گاهی اوقات ما یادمان می رود کجا هستیم و برای چه کاری !! یکی از دوستان برخورد باهم داشتند که صدای ناهنجاری مانند شکستن استخوان بلند شد ، من ایستادم و هم تیمی صدایش بلند شد که توپ را بگیر و .... خلاصه دوستان زود جمع و جورم کردند !!  

 

خیلی ها منطق بازی را چنان جدی می گیرند که منطق انسان بودن یادشان می رود ؛ فرقی نمی کند وارد چه بازی ای شده باشند ، مطمئنا وقتی دنیا را محل معامله می خوانند هر رفتاری بیشتر از یک بازی نیست ، و هر بازی که در آن قواعد انسان بودن رعایت نشده باشد ، علاوه بر مشمول لهو و لعب بودن ، نتیجه ای جز باختن نخواهند داشت حتی اگر دستآوردهای ظاهری خوبی هم داشته باشند !! 

 

دیروز به خودم امیدوار شده بودم و خوشحال که خاموش نشده و کمی آتش زیر خاکستر تنبلی برایم مانده بود !! البته با روزهای خوبم هنوز بیست کیلویی فاصله دارم (!) در چهار سال گذشته در هیچ زمینه ای ماند وزن ترقی نداشته ام !!! 

 

=== 

 

حوالی ساعت 8 با دوستی قرار گذاشته و رفتیم برای ددر شهری و شام ، هوا باندازه ی کافی سرد بود ، شاید هم ما زیادی رفاه زده شده ایم و راحتی زیادی که در سایه مصرف گاز شهری بدست آورده ایم ما را آسیب پذیرتر کرده است ، 5 سال پیش در زمستان هایی با دمای 33 درجه زیر صفر را در سقز تجربه کرده بودم ولی حالا دما به زیر 15 نرسیده سوز به مغز استخوان می رسد !!  

 

با این دوستم که باشیم ، بحث ها با یک سوزن به خودمان شروع می شود و بعد در ادامه مصرف جوالدوزمان بالا می رود !!! طبق معمول رفته بودیم " سوپ و سالد لوتوس " ، تا پیاله ای سوپ خورده و بشقابی سالاد نوش جان بکنیم سیستم های مدیریتی جهان های اول و دوم و سوم را روی میز آورده نقد کرده و نتایج کارشناسی گرفته و پاس کردیم رفتند پی کار خودشان ...  

 

طبق معمول بحث های جالبی بودند ، بعد از شام خواستیم برویم یک شکلات داغ بخوریم که بدلایل خیلی حی که از طرف من بود منصرف شده و رفتیم بستنی خوردیم !!! این وقت سال و در این بحبوحه سرما ، همه مغازه ها را بسته بودند ولی بستنی فروش ها با امید بالایی باز بودند و استقامتشان که بیشتر بوی پر رویی می داد قابل تحسین بود ... 

 

در حال خوردن بستنی ، فلسفه پراگماتیسم ( اصل سود و فائده ) که اساس و زیرساخت جهان نو ( آمریکا ) باشد را سه سوت حلاجی کردیم و واقعا ما دیگه کی هستیم !!!!! 

 

=== 

 

شب قبل از خواب کمی نت گردی کرده و کمی هم سرم به جریان وایبر گرم بود و یهویی شب از نیمه گذشت  ... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد