برای امروز مرخصی رد کردم ...
چند روزی بود که در فکر تعویض و یا بهتر بگویم تبدیل برگ پایان خدمتی بودم که قبل از سربازی خیلی مهم بود و بعد از سربازی بیست و چند سال خاک خورده و انگار برای جبران کسر بودجه دوباره رو دور رواج افتاده و نان شب را هم تحت تاثیر قرار خواهد داد !!!
قبل از اقدام به تعویض ، تصمیم گرفتم تا ابتدا شناسنامه را تازه کرده و بعد کارت ملی را هوشمند بکنم و در ادامه بروم سراغ پایان خدمت ...
امروز باتفاق فوتورافچی رفتیم ثبت احوال ، فرم ها را پر کرده و مابین چند باجه پاسکاری شدیم ، زیاد شلوغ نبود و خوب پیش می رفتیم ، آخر سر یک فرم دادند و باید مشخصات پر می کردیم ، کارت ملی پدر و مادر را هم می خواست ، حالا چرائیش را نمی دانستیم ، گفتم پدرم مرحوم شده و من باید از کجا بیاورم و طرف کوتاه آمد و گفت شماره ملی مادرتان را بنویسید ، حالا پیدا کردم مادر در شهر و فرستادن به خانه و ... و کارمان تمام شد ...
سر راه خانه یک دفتر پیشخوان ثبت احوال بود و رفتم تا سوال بکنم که چی برای تعویض کارت ملی نیاز است ، یک کاغذی روی دیوار بود و آدرس اینترنتی ثبت احوال ... با موبایل یک عکس از نوشته ی دیوار گرفته و به خانه آمدم تا بصورت ثبت اینترنتی اقدام بکنم ...
یک نکته جالب که برایم تازگی داشت اینکه الزام برای پر کردن مشخصات این بار روی اسم مادر بود و از قرار معلوم در دولت جدید مانند هلند و برخی کشورهای مادرسالار منبعد با اسم مادر شناخته خواهیم شد !!
===
مادرم گیر داده است که یکی را دیده است و پسند کرده است و صدالبته قبل از من به شونصد نفر گفته و بعد از همه به من می گوید !!! حالا فکر کنید نوه ها زنگ زده اسم زن عمویشان را پرس و جو می کنند !!!
مادرم می گوید : " حداقل بخاطر دل نوه ها ازدواج کن !!! "
سلام سلام
اول از آخر: پس بزنیم اون دست قشنگه رو؟
دادو برو ببینش لااقل یه وخ دیدی مهرش به دلت افتاد ، تنهایی خیلی سخته دادو