یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

هنگ فکری ...

 

دیروز مادر رفت تهران ، دیشب بعد از اینکه رسیدم خانه باتفاق دوستی رفتم بیرون ، شام را هم بیرون بودم ، رفتیم یک فست فودی را که تازه شروع بکار کرده را تست زدیم ... 

 

عصرو دیروز رفته بودم فوتبال و ترازو بعد از مدتها عدد 91 را نشان می داد ، برای همین با خیال راحت نشستم برای خوردن ، سر موضوعات مختلفی حرف زدیم ، گاهی اوقات مغز انسان سر یک فکر ( هرچند برای دیگران پیش پا افتاده !! ) هنگ می کند و چه بسا همین انسان را تا پای مرگ نیز می کشاند ، گشودن این مشکل نه فقط برای خود فرد بلکه برای دیگران نیز چنان سخت می شود که گویی مشکل ترین گره ها می شود !! ولی وقتی گشوده می شود ، همان مشکل سخت و گره کور ، یک بن بست خنده آور و مسخره بنظر می رسد !!! 

 

شام را جایی خوردیم که حلا هر چه تلاش می کنم اسمش یادم نمی آید ، مطمئنا وقتی نامش را بیاد آورده و یا دوباره دیدم به من حق خواهید داد برای فراموش کردن این اسم !! پیش غذا که شامل سوپ و سالاد و نان سیردار باشد در حکم یک شام کامل بود ، بعد نوبت پیتزای من شد ، اول فکر می کردم نخواهم توانست از عهده ی خوردنش بربیایم ، ولی آدم بزرگ را باید از کارهای بزگی که می کند تشخیص داد نه از حرف هایش !!! 

 

یک آقای جوان باتفاق همسر و دخترش کنار دست ما نشسته بودند ، چند بار دیدم که آقاهه زولیده به من !!! ( زل زده است ! ) گمان کردم شاید حرف زدن ما به گوشش خوش نیامده است ، موقعی که می خواستیم بلند بشویم ، آقای مذکور بلند شد و آمد کنار میز ما و از من پرسید : " ببخشید ، شما آقای ..... هستید !؟ " جواب دادم : " بله ... ، ولی متاسفانه من اصلا شما را نمی توانم بجا بیاورم !! " گفت : " شما هنو.ز در تور فعالیت می کنید ؟ " گفتم : " خیلی وقت است که دیگر نیستم ، چطور مگه !؟ " گفت : " من شما را از آن موقع می شناسم و ....... " ، بازخوانی برخی خاطرات و پرونده ها واقعا دلنشین است !!

 

=== 

 

فعلا سرگرمی ام ور رفتن با گوشی جدید است ... بگذریم که شوک اخیر از بابت تصمیم احمقانه ی رئیس بزرگ باندازه ی کافی لحظات ناراحت کننده ای را پیش می آورد !!! 

 

عصر وقتی به خانه رسیدم ، برنامه ام خوردن شام و وارد کردن شماره های از قلم افتاده در گوشی جدید بود ، سریالم را هم دو روز بود که از دست داده بودم ، وقتی کارم با گوشی تمام شد ، چشمانم را بستم و یک نفس بلند کشیدم و وقتی چشمم را باز کردم ساعت 11 شده بود !!! تماشای سریال را بازهم از دست دادم !! جای شکر دارد که نه شیر آبی باز بود و نه اجاق گازی روشن ، با این حواس جمع و خستگی مفرط چه دسته گل ها که نمی شود به آب داد !!! 

 

بروم به گلدان ها آب بدهم که شب تشنه نمانند ... 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
همطاف یلنیز پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 14:00 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
سریالم!؟
.
همون نواده جومونگ دیگه! ها؟

سلام ...
بعله دیگه ...... ما در خانه به همین هم جومونگ می گوئیم ، بهرحال هنوز اسمی از او برده می شود !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد