یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

صبح تا شب نگاه ...



صبح روز جمعه قرار بود باتفاق دوستم سری به شهرک صنعتی شهرستان بستان آباد بزنیم ، از قرار معلوم یک فقره بخاری سالنی در آنجا بود و اگر مناسب بود برای استفاده در کارگاه خریداری می شد ... حوالی ساعت 9 راه افتادیم و در یک هوای مه آلود و آلوده و روی هم رفته خراب راهی بستان آباد شدیم ...

 

 

کارگاهی که در شهرک صنعتی رفته بودیم متعلق به فردی بود که ظاهرش اصلا نشان نمی داد که روی زمین صاحب پشیزی بوده باشد !! ولی از قرار معلوم این ما بودیم که پیش او پشیزی نمی ارزیدیم !! سوله را اجاره داده بود و زیر زمین سوله که جای کوچکی هم نبود در حکم انباری بود و پر از اقلام مختلف و آت و آشغال های ناهمگون ؛ مثلا انواعی از یخچال ، بخاری ، کولر ، تجهیزات پیشرفته ، چرخ گوشت مستعمل و اتوی برقی سوخته و روروک بچه و ... که نشان می داد یک آدم خرت و پرتی می باشد و هر چیزی بنظرش به درد روز مبادا می خورد را جمع کرده بود ، این بخاری های بزرگ ( با مارک انرژی ! ) را هم از یک مزایده برنده شده بود و خلاصه اینکه کمی گل گفتیم و خندیدیم ... یک جایی داشت زیادی منم می گفت و من گفتم : " من در کارگاهمان چند تا همکار همقد تو دارم و می دانم که آدم های کوتاه قد در ادعا هیچوقت کوتاه نمی آیند !! " خلاصه اینکه بخاری را گذاشتیم رو ماشین و انتقال دادیم به کارگاه دوستم ...


من در این ده دوازده سالی که روی خط کایزن و مدیریت کیفیت و بهبود مستمر و ... هستم ، حساسیت خاصی به این قبیل افراد دارم ، خیلی ها به امید روز مبادا آنقدر خرت و پرت در اطراف خود جمع می کنند که این جمع کردن آت و آشغال در زندگی شان نهادینه می شود !! یک نگاه خیلی ساده به کمد لباس و پارکینگ خانه و انباری می تواند به ما نشان بدهد که کدام وسایل بیخود جا اشغال کرده اند ، البته مراسم مقدس خانه تکانی در هر سال باعث می شود که حجم بالایی از آنها بیرون ریخته شود ولی سابقه نشان داده چیزهایی که ماندنشان ضروری است مورد توافق و تفاهم آقا و خانم خانه نمی باشد و در این میان چیزهایی دور ریختنی بصورت مصلحتی می مانند و اقلامی که باید بدرد می خوردند در زمان مراجعه پیدایشان نمی شود و معلوم می شود همراه خرت و پرت های دیگر دور ریخته شده اند !! ناگفته نماند یکی از مشاغل پردرآمد در این روزگار کهنه خری و سمساری می باشد و با وجود این آگاهی که در خانه های مردم اقلام بسیار زیادی وسایل خوابیده است هر از گاهی در سایه همین غفلت ها و زرنگی ها جابجایی های بزر گی صورت می گیرد ...


===


ظهر وقتی به شهر رسیدم یکی از همکاران زنگ زد و قرار شد در جایی پیاده شوم و او بیاید دنبالم ، بعد از اینکه به قرار رسیدیم با هم رفتیم در کوچه پسکوچه های پائین شهر و یک مغازه ای را که کارگاه کفش بود را به من نشان داد و وارد شدیم ... به او گفته بودند که کفش های دست دوز خیلی خوبی دارد و مرا هم بعنوان کارشناس برده بود آنجا ، ضمن سلام و علیک ، طبق معمول اکثر دلها که سفره شان همیشه باز است داشت از بدآورد روزگارش حرف می زد که وسط حرفش دویدم و گفتم : " بدآورد روزگار تو در اینجا کار کردن نیست ، بلکه این است که من راهم به اینجا باز شده است و حالا می بینی که روزگارت آنقدرها هم بد نیست !! "

بعد یک جفت کفش که مثلا سرآمد کارهایش بود و هی توی چشم من می کرد را برداشتم و گفتم : " این مارکی که روی کفش زده ای یک نشان معروف کفش ایتالیایی است ، اول اینکه مارک را کسی می زند که بخواهد خودش را تبلیغ بکند ... وقتی به تولید خودت مارک یکی دیگر را می زنی دو تا اشتباه می کنی یا با کار خوب خودت او را تبلیغ می کنی یا با تولید بد خودت او را ضایع می کنی !!! دوم اینکه یکی از مارک ها را برعکس زده ای و رو به بالا خوانده می شود و این نشان می دهد در کار خودت دقت نداری و اگر ثابت کنی که دقت داری نشان می دهد که سواد نداری و اصلا متوجه مارکی که چسبانده ای نیستی و ...... "


دوستم خیلی آهسته به بغلم زد که : " این بنده خدا موقع کار کردن اینقدر خیس عرق نشده بود که بنده خدا را پیچاندی !! " گفتم : " نه ... اتفاقا خواستم بداند از خوشآمد روزگار است که در این شهر هرت ، یکی مثل این که نه سواد دارد و نه امکانات و نه اسم و آدرسی در دفتر اصناف و اتحادیه و ... براحتی آب خوردن روزانه بالای صد هزار تومان کاسبی دارد !! "


یک نیم ساعتی هم نشستم و تمام منم منم هایی که برایم بافته بود را یکی یکی برایش رشته کردم تا بداند خالی بندی هم برای خودش در دانشگاه کوچه و بازار رشته ای حساب می شود در حد فیزیک پلاسما !!! بیرون رفتنی بنده خدا کلاهش را سرش گذاشت و لنگ لنگان تا سر کوچه برای بدرقه مان آمد و از قرار معلوم عصر زنگ زده بود به همکارم که من کی بودم و از کجا مرا پیدا کرده بود و برده آنجا و ........


===


شب باتفاق همان دوست صبحی و بانو رفتیم لاله پارک ، از فاصله یک کیلومتری چراغ ماشین ها نشان می داد که جلوی این مرکز خرید قیامتی بپاست ... آنقدر ماشین و آدم توی این مرکز خرید بود که برای رد شدن باید مواظب می بودی که نازی ها تنه نزنند ، البته نه اینکه از حواس جمعی شان باشد ها ، بلکه از حواس پرتی شان !!

در شهر ما رسم است که خانم از حواس پرتی به آقا تنه می زند و برمی گردد و برگشته و می گوید : " آ.... مگه چشم نداری !؟ " انگار سوراخ های روی کله ی مبارک خودش چشم نیستند ، البته تقصیری هم ندارند با دو چشم به چند جا باید نگاه بکنند ؛ هم ویترین مغازه ها ، هم لباس رهگذرها ، هم به آینه ها و مرتب کردن خودشان و هم بچه ها و هم پدر بچه ها که زیاد اینطرف آنطرف را نگاه نکند و .....


دوستم می گفت : " اگر دو تا از این مرکز خرید ها به این بزرگی بزنند باز پر از جمعیت خواهد شد !! "

شاید برخی بگویند که مردم پول ندارند و برای گشت و گذار آنجا رفته بودند ، درستش این است که بروند از دفتر حساب و کتاب صاحب آنجا آن را استخراج بکنند ، ولی سر و وضع مراجعه کننده نشان می داد که از همان لباس ها تنشان بود !!!

ما که برای وقت گذرانی و تماشا رفته بودیم صدمگاچوق پیاده شدیم ، آنها که برای خرید آمده بودند خدا می داند چقدر پیاده شده بودند !!!


===


برای شام آنجا نماندیم و رفتیم خانه ی دوستم ... من که زیاد میل به خوردن شام ندارم ولی از سر میز جز ظرف خالی برنگشت !!! قسمت شد و قسمتی از سریال " مد و جزر " را هم دیدم ... سریال های ترکیه ای شامل یک سلسله برنامه ریزی برای تزریقات فرهنگی برای خودشان و همسایه هایشان است و شاید 95% موفقیت بازارهای خودشان و مراکز خرید جدید التاسیس مدیون همین تزریقات آرام ماهواره ای باشد .......

 

===


یادم رفت یک نکته اساسی را ذکر بکنم ، در مسیر بازگشت کنار تالاب برف گرفته و یخزده " قوری گول " ایستادیم و من با موبایلم چند تا عکس گرفتم ...

بقول دوستم زیبایی زمستان به این است که برف همه جا را تمیز نشان می دهد والا زیر همین برفها خروارها آشغال و زباله خوابیده است که با آب شدن برفها خودشان را نشان خواهند داد !!



نظرات 1 + ارسال نظر
khatere hastam جمعه 29 فروردین 1393 ساعت 18:55

بنده خدا کفش دوزککککک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد