یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روز برفی ...

 

امروز باز برف داشتیم ، از شب قبل آسمان هی زور می زد برای باریدن ولی نمی توانست ، صبح که من راهی کارخانه بودم سطح کوچه و خیابان را یک ورق برف پوشانده بود و باد سردی در جریان بود که بیرحمانه می سوزاند ... 

 

مثلا امروز برای ما روز تعطیل توافقی بود و برای جبران کسری تناژ تولید سر کار می رفتیم ، می گویند یک دوره ای که سربازی رفتن اجباری شده بود (به سربازی هم اجباری می گفتند !! ) برخی ها را برده بودند دوره ی نظام ببینند که اینها راست و چپ شان را بلد نبودند و موقع آموزشِ به چپ ، چپ و به راست ، راست ، صف ها را به هم می زدند و برای اینکه فهم از راه گوش ممکن نبوده ( و یا اینکه بیشتر از 24 ماه زمان لازم داشت !!! ) برای همین یکدست این قبیل افراد آجر و در دست دیگرشان سنگ می دادند و موقع آموزش به آنها می گفتند به سنگ ، به آجر !!!! چون فهم دیداری خیلی زودتر تحقق می یابد !! ( البته اگر شما با یک دستگاه لندکروزر بروید خواستگاری و بدون تحقیق به شما زن بدهند و بعد ادعا بکنند که بخاطر ماشین به شما زن داده بودند و اگر می دانستند یک جو عقل توی سرتان نیست دخترشان را نمی دادند  ، آن وقت معنی آن فریب دیداری خواهد بود !!! ) خلاصه اینکه در زمان مدیریت های قبلی یکی برای اینکه تناژ را بالا ببرد ، از اسباب فهم دیداری استفاده کرد و یک سقفی گذاشته بود که هرگاه تناژ به آن سقف می رسید چند کیلو مرغ به همه می داد ، تا اینکه در نشستهای روزمره ، اولیا به شوخی سقف را مرغ خطاب می کردند و می گفتند چند تُن به مرغ مانده است !؟ از طرفی هم مدیریت فوق در جواب یکی از مدیران که گفته بود بجای مرغ پول بدهید گفته بود " پول را تا می کنند و می گذارند توی جیبشان ، تا از کارخانه خارج بشوند یادشان می رود ... ولی نایلون مرغ تا بخانه برسند آنقدر به انگشت شان فشار می آورد که تا تمام شدنش از یادشان نرود ، تازه در خانه هم هی بیادشان می اندازند که این ماه هم مرغ خواهند داد یا نه !!!! "  ماه قبل بعلت بالا رفتن سقف تولید ، مدیریت جدید از توصیه های ایمنی مشاوران ارشدش بهره جسته و این فشار دیداری را به انگشتان مردم وارد کرد ، امروز در راستای رسیدن به مرغ تمام کارگاهها حضور داشتند ... 

 

یکی از دلایل خنده دار بودن برخی جوک ها این است که هم ذات پنداری شدیدی با آن توسط شنونده ایجاد می شود ، مخصوصا جوک هایی که با مضامین اجتماعی باشد ... فلذا با پخش کردن برخی جوک های پدر و مادر دار می توان تحقیقاتی در جامعه کرد که آن سر جواب هایش ناپیدا باشد !!!  

 

حوالی ساعت 9 از کارگاه بطرف ساختمان اداری بیرون رفتم ، قصد خاصی نداشتم و بجز کارگاهها بقیه امورها تعطیل بودند ( البته کم کم بعضی ها به هوای چند ساعت اضافه کاری سر و کله شان پیدا می شد !! ) قبل از رفتن کمی توشه ی راه برای گربه ها برداشته بودم ، وقتی وارد محوطه پارکینگ شدم برف همه جا را سفید کرده بود ، تماشای برف مخصوصا اگر چشم انداز زیبایی وجود داشته باشد لذت فوق العاده ای به آدم می دهد !! وارد ساختمان اداری شدم و طبقه اول که رسیدم احساس کردم باید یکی از گربه ها آنجا باشد ، صدایش کردم و در کمال تعجب از جایی بیرون آمد که شاید بندرت کسی فکر بکند !! ( منهم خوابگاهش را لو نمی دهم !! ) خلاصه اینکه با من آمد و کمی خورد ، من عادت دارم که با گربه ها حرف می زنم ، مهم نیست که آنها می فهمند یا نه ، مهم این است که خودم می فهمم !! دیده اید که برخی ها نفهمی شان را به زور می خواهند به طرف مقابلشان بفهمانند !؟!؟ یک همکاری داشتیم که بازنشسته شده است ، در تمام عمرش یک حرف راست در دهانش تولید نشده بود ، یک بار با یکی از همکاران داشته حرف می زده و  طرف برگشته و به او گفته بود : " اینکه دروغ می گویی عجیب نیست ولی اینکه فکر می کنی من دروغ هایت را باور کرده ام خیلی عجیب است !!

 

در راه بازگشت زیر یکی از ماشین ها خواهرش را هم پیدا کرده و سهم غذایش را دادم  ، روز تعطیل که من در کارخانه باشم برای گربه ها مفهوم آب نطلبیده دارد !! 

 

== = 

 

بعد از ظهر مستقیما از کارخانه به مجلس ختم رفتم و بیرون آمدنی اغفال کرده و مرا به یک مجلس ختم دیگر بردند ... کلی هم در مسیر رفتن و داخل مسجد و مسیر بازگشت فیلم بازی کرده بودیم و خوش گذرانده بودیم که خارج از توصیفات روزمره است ، داشتن فاز مشترک با همراهان کوچکترین فرصت ها را به چنان دلخوشی هایی تبدیل می کند که در هیچ برنامه ریزی از پیش طرح شده ای نمی گنجد .... 

  

عصر که به خانه رسیدم ، شدیدا هوس خواب کردم و چون کسی در خانه نبود با خیال راحت به هوس هایم جامه عمل پوشانده و تا ساعت 7 خوابیدم ، برنامه شبم معلوم است ، بعد از تماشای جومونگ یا باید بنشینم و 10 قسمت از توهم را اضافه بکنم یا اینکه شال و کلاه کرده از خانه بزنم بیرون و یکی دو ساعت برفکوبی بکنم !!! 

 

نظرات 2 + ارسال نظر

زندگی بافتن یک قالی است نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!! نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
_______________________________
کارت پستال و عکس نوشته های عاشقانه و تبریک تولد
کارت پستال شب یلدا و روز های برفی

به فتوکده سر بزنید مطمئنن خوشتان میاید

اگر خوب بود ما رو به نام

فتوکده | کارت پستال و کارت ویزیت

لینک کنید و از تماس با ما در سایت خبر بدید

ت شنبه 23 آذر 1392 ساعت 10:25

مثالها شاهکار بودند
ادامه اش را من بنویسم؟
من حوصله هوای برفی ندارم. یعنی از برف و زمستان بدم می آید. سرمائیم و برف را از زیر پتو و پشت پنجره و با نوشیدنی گرم کنار بخاری دوست دارم. اما دادو وقتی زنگ می زند و می گوید بیرونم و می خواهم مسیری را قدم بزنم، قصه فرق می کند. شام نخورده زدم بیرون تا مسیر طلائی دادو را که نزدیک خانه خواهر بود از دست نداده باشم. هوا آنقدر خوب بود و آنقدر می چسبید زیر برف قدم زدن که حسرت اینهمه مدتی را خوردم که اینکار را نکرده ام....(ادامه در مهمان نوشت)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد