یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک روز سر خاک ...

 

دیشب یک اس ام اس دادم به جناب مدیر که من امروز بروم دنبال خرده کاری های توی نوبت مانده !! هنوز گوشی توی دستم بود که دوستم زنگ زد و از قرار معلوم مادرزنش فوت کرده بود و جریانات مربوط به امروز را گفت ، منهم ک اس ام اس کرده و  به چند نفر از دوستان نزدیک ارسال کردم ... 

 

از وقتی جومونگ می بینم ، روی زمین می خوابم !! نصفه شبی توی خواب شاید ووشو کار کردم و از تخت افتادم و کار دست خودم دادم ، زمین که می خوابم رویاهایم زیاد ارتفاع نمی گیرند ، ولی زمین که می خوابم خواب هایم عمق پیدا می کنند !! بعداز یک خواب دنج کله ی صبحی بیدار شدم ...  

کار بهانه است ، چشم ما به خواب عادت ندارد !! 

 

باید دندانپزشک هم می رفتم  ، اگر در زندگیم با 4 تا دکتر سلام و علیک داشته ام سه تایشان دندانپزشک بودند !! تا دکتر از خواب بیدار بشود وقت رفتن به مراسم تشییع جنازه بود ... فوتورافچی تماس گرفت و باتفاق هم رفتیم ، هنوز در برخی محلات قبرستان هایی وجود دارد که ظاهرا دیگر جایی ندارند ولی با ارائه فیش برق و اثبات ساکن محله بودن اجازه دفن می شود گرفت ، حالا دیگر مهم نیست کجا باشد ، بین دو قبر یا پای دیوار ، مردم هم علاقه ی عجیبی دارند به اینکه حتما در محله ی خودشان دفن بشوند ... داستان این قبرستان ها هم داستان است ها ... !!! 

 

سر ساعت 11 که اعلام کرده بودند به قبرستان مورد نظر رسیدیم ، از شب قبل برف باریده بود و مدارس تعطیل بودند ، ولی آفتاب هم بالای سرمان بود ، نیم ساعتی این پا و آن پا کردیم و خبر آمد که هنوز زمین یخ زده است و قبر  را نکنده اند !!! نیم ساعت دیگر خبر گرفتیم و گفتند که اینجا رسم است اول قبر را آماده می کنند و بعد مرده را می شویند !!! مکان  قبرستان جوری است که آدم اگر زیر نیم ساعت آنجا باشد جوگیر مرگ و زندگی می شود ، ولی عاشقی از حد که بخواد بگذره .... آدم شروع می کند به نام مرده ها ، قیافه ی مرده ها ، سنگ قبر مرده ها و ... مرده شور و قبرکن و ... گیر دادن !!! چند نفری از دوستان دور هم بودیم ، همه در صنف کوهنوردی شریک و به یک نسبت رسو رسوم گریز !!!! اول به همدیگر گیر دادیم ولی وقت که زیاد آمد به داستان های قدیمی در مورد قبرستان و مرده و مرده شور خانه های قدیم سر زدیم ...  

 

یکی از دوستان کمی دیرتر آمد ، شاید هم تنظیم کرده بود که بعد از خاک برسد ، زیاد هم اعتقادی به این مسایل ندارد و بهمراه خودش لقبی را یدک می کشد که او را از خیلی محذوریت های اخلاقی و اجتماعی معاف می کند !! بلافاصله بعد از رسیدن با همه دست داده و به دوست مادرزن مرده تسلیت گفته و در ادامه پرسید : " بنده خدا ازدواج کرده بود !!؟ " حدود 5-6 ثانیه من طوری خندیدم که پسلرزه های خنده در قوزک پایم هم ثبت شد !! 

 

یک و نیم ساعتی گذشت و فوتورافچی که از اداره با برگ ساعتی بیرون آمده بود اعلام بازگشت کرد ، من بهمراه یکی دو نفر از دوستان ماندم ... برای اینکه بیکار نمانده باشیم آنجا ایستادیم و هر مرده ای که می آوردند ما نمازش را می خواندیم و راهی می کردیم ، همان دوستی که ذکرش رفت می گفت : " با نمازی که ما می خوانیم نه تنها از این مرده ها بلکه رحمت تا یک ماه از این قبرستان دور خواهد شد !! "  

ساعت دو بعد از ظهر بود که چند بیل خاک رو قبر مرده ریختیم و برنامه تمام شد ، بعلت تاخیر بیش از حد خیلی ها برگشته بودند ، خوب شد ما مانده بودیم !!!  

 

برای ناهار به بازار قدیمی برگشتم و پیش دوستی بودم که دو روز قبل زنگ زده بود و می گفت دلش برایم تنگ شده است ، ناهار را باتفاق خوردیم تا هم رضایت دل بی صاحاب مرا بدست آورده باشد و هم من دل تنگ او را !!! 

 

تا ناهار تمام بشود وقت مسجد شده بود و باید به مراسم شام غریبان می رفتم ، حوالی ساعت 4 بعد از ظهر از مسجد بیرون آمده و راهی خانه شدم ، سر راه نگاه کردم و دیدم دندانپزشک پیرم در حال نماز خواندن است ، رفتم نشستم ، دلش برای دندان های من تنگ شده بود ، من سه تا دندانپزشک را نوبتی می روم  تا متوجه نشوند که شاهکارشان به سر سال نمی کشد !!!! داستان رفتن به سر خاک و ناهار و مسجد را گفتم تا بداند اگر خوابم برد بی دلیل بیدارم نکند !! بنده خدا یک جایی که می خواستم دستش را گاز بگیرم بیدارم کرد که " اگر راست می گویی زبان خودت را گاز بگیر با دست من چکار داری !؟!؟! " 

 

خلاصه اینکه بعداز دو ساعتی که دندانپزشکی بودم به خانه رسیدم و دیدم یک آگهی سر کوچه زده اند که از ساعت 6/30 تا 8/30 مراسم ختم همسایه ی قدیمی مان است !!!! خودم را به خانه رساندم و وقتی شنیدم که برادر بزرگم به آنجا رفته است با خیال راحت نفسی کشیده و ولو شدم ..... 

  

 

دو تا بچه گربه هم پای قبرها با هم بازی می کردند  !! 

برف دیشب هم روی سنگ قبرها معلوم است !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
همطاف یلنیز چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 08:12 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
باز هم دادو و گربه ها...
و
به گمانم شما به اندازه تمام عمر من در مراسم خاکسپاری حضور داشته بیدید
ولی من... کمتر از 5 بار
تنها مادربزرگم... دانشجوی کوهنورد... مسجد برای برادر دوستم و سرخاک و رستوران مدیر محل کارم...

سلام
گربه ها همه جا هستند ، بعضی ها می بینند و خیلی ها نمی بینند ... مثل خیلی از آدمها که هستند و دیده نمی شوند !!!
در مراسم خاکسپاری شرکت کردن و در کل خم و چم این قبیل کارها را بلد بودن خوب است ... منهم کم می روم ولی بودنم با نبودنم معلوم می شود !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد