یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شب نوشت ...

 

بعضی وقت ها عادت کردن به یک رفتار یا چیز یا شخص چنان آرام به زندگی روزمره ما تزریق می شود که حضورش را احساس نمی کنیم و زمانی متوجه می شویم که برای خودش باندازه ی کافی ریشه دوانده است ... 

 

من معمولا تا 19عصر در کارخانه می مانم و همیشه در زمان بازگشت یک چرت 15 - 20 دقیقه ای توی ماشین می زنم ، حالا اگر خیابان ها بیش از حد شلوغ باشد و سر و صدای راننده بلند نشده باشد شاید این زمان افزایش هم بیابد ... غالبا هم وقتی ماشین نزدیکی های ایستگاه پیاده شدنم برسد دوستانی که توی ماشین هستند با هم صدا می زنند : " ایستگاه بانک ملی !! " البته چند بار هم برای امتحان کردن بقیه بیدار مانده ام و دیده ام تقریبا همه قسمتی از مسیر را می خوابند و برای سرپوش گذاشتن به خواب خودشان مرا متهم به خواب می کنند ، یک بار هم که از همه شان که خواب بودند عکس گرفته ام و مستندا می توانم ادعایشان را باطل نمایم !!! 

 

داشتم از عادت کردن حرف می زدم و پاراگراف بالا فقط یک توضیح ضمنی بود ؛ در این دو روزی که بخاطر شرکت در مراسم ختم و ... غالبا عصر خانه هستم ، حوالی ساعت 19 که می شود شدیدا احساس خواب می کنم و تلاشی که برای نخوابیدن می کنم هیچگاه نتیجه نمی دهد !! امروز هم مثل دیروز تقریبا از هوش رفتم تا حساب کار دستم بیاید که به یک خواب عصرگاهی عادت کرده ام !!!! 

 

=== 

 

امروز دوباره از آستارا زنگ زده بودند که بالاخره کی می روم سهمیه ازگیل و خرمالویم را بیاورم ... ولی برای سفر رفتن در تاسوعا و عاشورا اصلا حال ندارم ... اینجا که می مانم اوضاعم براه تر است !! 

یکی از دوستان مطلبی گذاشته بود : 

 

فصل عوض می شود 

جای آلو را خرمالو می گیرد 

 

جای دلتنگی را دلتنگی ! 

 

 === 

 

هر روز بیشتر از 30 - 40 صفحه از کتاب " مرشد و مارگاریتا " را نمی توانم بخوابم ( اینهم یک نشانه از پیر شدن !! ) امشب کارش را تمام می کنم . 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد