دو روز است که سرمان گرم کفن و دفن شده است ، هر سال حوالی تاسوعا و عاشورا که می شود در خانواده ی ما یکی رفتنی می شود ...
دیروز پدرخانم برادر بزرگم فوت کرد ، البته از این آدرسی که دادم شاید نشود صمیمیت خانوادگی را نشان داد ، ولی فوت شده از سال 1330 رفیق پدرم بود و شاید وصلت بین دو فرزند هم نتیجه ی این رفاقت دور بود ، دیروز اولین تلفنی که داشتم برادر بزرگم بود و خیلی ساده و بی زیورآلات معمول خبر فوت را به من داد و ا زمن خواست به چند نفر خبر بدهم !!! هیچ چیز مثل دادن خبر بد به من راحت نیست ، و البته منهم تخصص دارم در دادن خبر ناگوار !! سریع به چند نفر خبر را دادم ولی به مادرم زنگ نزدم و در عوض به پسرخاله ام گفتم که به مادرش خبر بدهد ، م یدانستم که گوشی را نگذاشته به خانه ی ما زنگ خواهد زد !!!!
مراسم تشییع برای امروز مانده بود ، فوت شده از فقهای بزرگ شهر بود و برای همین باید ملاحظه ی خیلی جوانب می شد ، مخصوصا که تا زمان حیات آیت الله خویی ، نماینده ایشان در تبریز بودند و بعد از ایشان هم نماینده آیت الله سیستانی ، همین باعث می شد که کمی تا قسمتی اوضاع غیر معمول باشد !!
صبح رفتم کارخانه و بعد از آنجا برای تشییع و تدفین رفتم ، آدم بزرگ بودن هم در حیات مشکل ساز است و هم در ممات !! تا مردم راه بیافتند یک ساعت گذشته بود ، برای نماز میت ناگهان امام جمعه سررسید !! بغل دستی من هی غر می زد که چرا او آمده است برای خواندن نماز ، بنده خدا شاید بیشتر از 80 سال داشت ( بغل دستی من !!) ؛ مخصوصا که سعی هم می کرد مرا مخاطب قرار بدهد ؛ سری تکان داده و گفتم : " حاجی به جای این حرفها بفکر یک جا در همین اطراف برای خودت باش !! "
بعد از مراسم رفتم کارخانه و دوباره ساعت 14 برگشتم به مسجد ... دو ساعت و نیم سرپا ایستاده بودم و این در حالی بود که نه حال ایستادن داشتم و نه حوصله ی نشستن !!
او هم مثل هر کسی برای خودش داستانی داشت بنام زندگی ، بعضی ها وقتی از دست زندگی شکایت می کنند من آنها را با کسانی که می شناسم و شکایت نمی کنند مقایسه می کنم و می بینم واقعا چقدر بی انصاف هستند ... بعضی ها چنان مشکلات بزرگی در زندگی دارند که قابل بیان نیست و دیگران از دور او را آدم بی مشکلی می بینند !! بالاخره او هم بر پایان داستانش نقطه گذاشت و رفت .
خدا رحمتش بکند ...
داستان زندگی هر کسی دقیقا مانند خیلی چیزهای اختصاصی دیگر مختص خودش است و حتی شاید اختصاصی تر از اثر انگشت نیز باشد و اینکه عده ای از این داستان شاکی باشند زیاد غیر معمول نیست ( به نظر بنده البته ) زیرا که خیلی ها در داستان زندگی خویش نقش سوم شخص غایب را صاحب هستند و بس ...
...
سلام
خدا رحمتشون کنه. انشالله در جوار قرب الهی باشند.