یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

اوقات بطالت ...


دیروز مهمان داشتم ، یکی از دوستان ( چل برگ ) آمده بود تبریز ... قراری گذاشتیم و دیداری تازه کردیم ، حرف برای زدن همیشه هست ، برای ما که عادت داریم پشت سر دیگران حرف بزنیم هیچگاه حرف کم نمی آید ولی قدم زدن بدون حرف زدن در کنار یک دوست عالمی دارد ، البته شاید خیلی ها نپسندند !!

 

 

وارد بازار مسقف تبریز شدیم ، ترافیک سنگینی که از ازدحام مردم بوجود آمده بود ... برای مردم یک شهر گاه جذابیت ها زیاد بچشم نمی آید ولی برای کسانیکه بعنوان مسافر وارد شهر می شوند همیشه چیزهای جالبی پیدا می شود ... 


مقابل یک کفش فروشی یک ازدحام خاصی وجود داشت ، همه هم مسافر بودند ، مغازه های بغلی هم خلوت بودند و فروشنده ها داشتند مشتری های همسایه را دید می زدند !! یک غیبت دسته جمعی هم پشت این حاجی بازاری بکینم که روز جمعه دست خالی نمانده باشیم !! 


حاجی بازاری یک صنف خاص از تجار می باشند که روحیه خاصی که دارند بتدریج در تمام زندگی شان رسوخ کرده و این عادات غالبا بد بتدریج در ماهیت زندگی شان رسوب می کند ... اولین چیزی که باید در درونشان بکشند تا به جرگه حاجی بازاری ها دربیاییند عشق به دیگران است و این دیگران حتی شامل بستگان درجه یکشان هم می شود !! این جماعت نوکران دست و پا بسته ی شیطان هستند و چشمشان فقط به نور پول روشن می شود ، هر چیزی را فقط با یک ترازو می توانند بسنجند ، پول !! ... محبت که می کنند اول روی ترازو می سنجند ، دعوت بشوند اول محاسبه می کنند که این دعوت چقدر برایشان آب می خورد و یا اینکه چقدر منت دار دیگری شده اند خلاصه اینکه برای خودشان یک پا دیوان محاسبات هستند ، البته محاسبات دنیوی که نه به آخرتشان سودی دارد و نه به لذت بردن از دنیایشان کمک می کند ... چون همیشه چشمشان بدنبال دیگران هست خودشان را هم از نگاه دیگران می بینند ، حتی زن و فرزندانشان را هم !! برای همین زن حاجی بازاری باید توی پستوی خانه زندگی بکند با همه ی امکاناتی که برایش تهیه می کند و خیلی علاقه دارند تا به زن و بچه ی دیگران با ولع خاصی نگاه بکنند و یا براحتی در مورد کسانی که از مقابل مغازه شان رد می شوند تجزیه و تحلیل بکنند ... این تجربه شاید شامل حال همه شان نشود ولی حداقل 95% را شامل می شود ، و برای همین یکی از نادلخوشی های من عبور از این بازار قدیمی و مقابل چشمانی ست که می دانم هدف نگاهشان چیست ... البته این تفکرات جز به خودشان به کسی ضرر نمی رساند ولی تماشای بدبختی شان باندازه کافی چندش آور است !!


یکی از گلوگاههای بازار تبریز مقابل مسجد مقبره است !! این مسجد دقیقا در سه راهی بازار کفش فروشان با راسته بزرگ قرار دارد و همیشه پر از آدم است ، مخصوصا که مهمان ها یک توقف اجباری برای تعیین مسیر می کنند ... حالا اگر به زمان نماز هم برخورده باشد واویلا می شود !! بازار تبریز از یک نظام هندسی خاصی تبعیت نمی کند و برای همین گَل و گشادی و عریض و طویلی بازارها و مسیرها بنوعی از جذابیت آن محسوب می شود ... 


یک شاعری هم بوده که برای این ناموزونی شعر طنزی گفته بود :


دهان مقبره دار آفریدند           که تا جبران کند گَن دَله زن را


یعنی مقابل مسجد مقبره را تنگ ساخته اند تا گشادی بازار دلاله زن بزرگ را جبران بکند !!


بعد از چند راه میانبر و فررار از دست ازدحام مردم خودمان را به چلوکبابی مشهور " حاج علی " در بازار رساندیم و باتفاق یک ناهار خوردیم تا حظ بازار مان کامل شده باشد ، بعد کمی پیاده روی کردیم و حرف زدیم ، این دوست من با اینکه تبریز درس خوانده و مدتها در تبریز کارهای عشقولانه می کرد و با کوچه پسکوچه ها آشنا بود ولی اطلاعات تاریخی خوبی از منطقه ای که بودیم نداشت و برای همین در حالیکه قدم می زدیم پرونده ی یکی از قدیمی ترین محلات تبریز قدیم را برایش بازخوانی کردم ، هم برای افزایش اطلاعاتش خوب بود و هم اینکه برای هضم غذا کمک می کرد !!


===


ظهر که به خانه رسیدم یکی از همکاران زنگ زد که مقداری آدم نخورهای گوشت قربانی را برای گربه ها کنار گذاشته است و برای همین دوباره راه افتادیم و رفتیم کارخانه ...


همان بدو ورود چند تایی منتظر بودند و سهم شان را دادیم و بعد یک دوری در کارخانه زدیم و بصورت تحویل در محل برایشان مقداری آت و آشغال گوشت ریختیم !! بقیه را هم گذاشتم توی یخچال ، از زبان سردار سازندگی در روزنامه ی زمان خودش نوشته بودند : " تنها راه برای کنترل جمعیت راه و کارهای اقتصادی است !! " و البته که این گرانی های از پیش طراحی شده نتیجه ی خوبی داد و رشد جمعیت را پائین آورد ، حالا من همین رویه را در مورد گربه ها اعمال می کنم ، شکمشان که سیر می شود می روند دنبال مستحبات و هی جمعیت زیاد می کنند !!


===


امروز مهمان ها را راهی کردیم رفتند ... دلم ددر می خواهد ولی اصلا حوصله ندارم ، سر صبحی دو دروغ گنده از خودم ساختم تا به دو دعوتی که برایم شده بود بهانه جور کرده باشم و آنوقت نشسته ام و دارم تخته بازی می کنم !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگار جمعه 26 مهر 1392 ساعت 23:59 http://heavenward.persianblog.ir

سلام جناب دادو
هیچی بهتر از دیدار یه دوست خوب و نزدیک نیست. به خصوص اون قدم زدن های در سکوت. چون فقط وقتی دلها خیلی نزدیک باشه، میشه در سکوت از باهم بودن لذت برد.
کاش سلام بنده رو هم به جناب چل برگ می رسوندین. به این مناسبت که نوشته هاشون رو خیلی دوست داشتم.

سلام
بله دوست خوب شریک سکوت ای آدمی است ...
خودشان می آیند سلامشان را از اینجا دریافت می کنند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد