یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خلاصه نویسی ...


دیروز برای من یک روز آرام کاری - زندگی بود ، و از طرفی یک روز شلوغ فکری !! شلوغ بودن فکر همیشه ناراحت کننده نیست ولی اگر لازم باشد برایش شاد بود باید به نتایجی که بدست می آید نگاه کرد ، و اگر دلیلی برای شاد نبودن از این اشتغال بگردیم باید متاسف انرژی زیادی باشیم که پای آن سوزانده ایم ؛ انرژی عظیمی که برای زندگی به آن نیاز داریم و درصد خیلی بالایی از آن بخاطر این اتلاف ها از بین می رود !!

 

 

دیروز معرفی شده بودم برای شرکت در یکسری جلسات زنجیروار ، هم بخاطر ادامه دار بودن و هم بخاطر دست و پاگیر بودن !! شاید برنامه هایی که دیگران برای ما می چینند در ظاهر خوشآیند ما نباشد ولی برداشت هایی که می کنیم هیچ ربطی به برنامه ریزها ندارد و چه بسا خوشآیند آنها نبوده و پسند ما باشد !!


مسئولین برگزاری خوششان آمده بود تا کمی ریاکارانه عمل کرده و مثلا خاکی عمل نمایند برای همین اولین نشست در نمازخانه بود و ملت همیشه در صحنه روی زمین نشسته بودند !! برای همین من کنار دیوار ایستاده بودم و از همان ابتدا توی دوربین یکنفر چپ افتاده بودم ...


برای اینکه ایستادن باعث می شد تا کمرم درد بکند هر از گاهی برای قدم زدن می رفتم و چند دقیقه بعد برمی گشتم !! برای نشستن روی زمین هم مشکل داشتم و دلیلش ناراحتی پایم بود ، اول اینکه وقتی روی زمین می نشینم بایستی حتما پایم را دراز می کردم ، دوم اینکه در برنامه دوهفته پیش یک زمین خوردن اساسی در کوه داشتم و بخاطر اینکه نمی خواستم وسایلی که در دستم هستند زمین بریزند ، سقوط یه وری کرده بودم و برای همین قوزک ، زانو و لگن سمت چپم به زمین خورده بود ... قوزک که بی خیال شدیم و رفع شد ، بخاطر زاند چند روزی لنگیدیم و رفع شد ، حالا وقتی روی زمین می نشینم بایستی چند دقیقه یکبار تغییر تاکتیک بدهم تا درد لگن باعث کرخی پایم نشود !!! بالاخره یعد از یک ساعت روده درازی دیدم نیم شود و رفتم داخل آبدارخانه نشستم و اتفاقا همصحبت یک نفر شدم که سالهاست بدون اینکه برخورد کاری باهم داشته باشیم از دور بصورت صوتی و تصویری سلام و علیک برای همدیگر می پرانیم ( تصویری را باید توضیح بدهم و آن اینکه گاهی از دور برای هم سر تکان می دهیم !! ) یک مطلبی آمد وسط و از قضای بد روزگار با حرفی که سر زبانم بود خیلی جفت و جور شد و برای همین بحث مان با چند جمله قصار و سنگین همراه شد طوریکه بنده خدا برای هضم کامل آنها بایستی هفته ی آینده را هم مرخصی گرفته و در بستر استراحت کامل هضم نماید ...


یکی از موضوعات مربوط به رشد انفجاری یکی از هم ردیف های او بود که ناگهانی به مدیریت رسیده بود و او این را یک موفقیت چشمگیر می دانست ، و من توضیح دادم که همان فرد دراین دو - سه سالی که او ندیده است در یک بایکوت خفه کننده در کارخانه در حصر خانگی بسر می برد و شعاع فعالیتی چشمگیرش که گاه چند امور را دربرمی گرفت حالا به محدوده ی بین اتاق و سرویس بهداشتی طبقه اش منحصر است مگر اینکه حضور در نماز جماعت را بهانه کند تا 50 قدم از اتاقش دورتر برود !!! یا برای خوردن ناهار 500 قدم برود و برگردد !!! وقتی دیدم باندازه ی کافی جای شاخ هایش به خارش افتاده است و زمینه مستعد است گفتم : " آموزش غلط در فرهنگ ما به مغز ما فرو کرده است که فرصت ها بسرعت در گذر هستند ( این عبارت درست است ! ) و باید فرصت ها را قاپید و آنها را از دست نداد ( این آموزش غلط است !! ) ؛ باید به ما آموزش می دادند هرگاه فرصتی به شما رو کرد قبل از قاپیدن آن ببینید چقدر با ظرفیت شخصیتی تان متناسب است ، اگر متناسب بود بقاپید ... ولی اگر نامتناسب بود ( هر چند شیرین و رویایی !! ) از آن صرفنظر کنید ، تا اگر موقعیت خوب کسب نمی کنید شخصیت خوبتان را از دست ندهید !! به لقمان حکمت و نبوت را عرضه کردند و گفتند کدام را می خواهی ؟ گفت نبوت کار من نیست من حکمت را برمی دارم و این نشان می دهد که در زمان انتخاب آدم هایی که مودشناسی بالایی دارند موفق تر هستند !! "


وقتی حس کردم طرف دو تا از فیوزهایش پریده است ادامه ندادم و آمدم داخل سالن و باز ایستادم ، کمی بعد روده درازی فرد پشت تریبون اذیتم کرد و رفتم سالن را یک دور زده و برگشتم و همان فرد ( مسئول برگزاری !! ) دوباره با من رودررو درآمد و از من خواست نظم را بهم نزده و تردد بی مورد نداشته باشم !! منهم رفتم رو فاز کله شقی !!


- " من شما را نمی شناسم ، شما مرا می شناسید ؟ "


- " خیر ، ولی مسئولین نظم و برگزاری اینجا با من است و از شما می خواهم که نظم را بهم نزنید !! "


- " دوست دارم سر صبحی چند تا چیز از من یاد بگیرید ، اگر چه شما فعلا در موقعیت قدرت هستید ولی بی نیازی من به شرکت در این جلسه کارآیی قدرتتان را خنثی می کند ... دوم اینکه بجای زوم کردن روی من بهتر بود دلیل را می پرسیدید و اینکه من چه مشکلی دارم ، آن وقت یا مجاب می شدید یا مرا مجاب می کردید ، اگر مجاب نمی شدیم می رفتیم پیش یکی که بی طرف تر قضاوت بکند !! اگر من مجاب شده باز ادامه می دادم خیلی راحت تر متهم به آنارشیست می شدم ، اگر مجاب شده باز ادامه می دادید من راحت تر به شما اتهام فاشیستی می زدم ...... "


فرد قبلی که داشت از کنار ما رد می شد ، با دست به شانه مخاطب من زد و گفت : " بی خود جر و بحث نکنید ، این آقا پایش ناراحت است و نمی تواند روی زمین بنشیند !! بهرحال باید استثناها را هم در نظر گرفت !! " جناب مسئول رفت ولی از اینکه تیرش به سنگ خورده بود ناراحت بود و هی به من چپ چپ نگاه می کرد ... منهم چند دقیقه بعد راهم را کشیده و به کارخانه برگشتم ، یکی از دوستان زنگ زد که توی دیدرس اش نیستم و گفتم که دررفته ام !! ( من بچه بودم سر کلاس درس اجباری نمی نشستم و هی در می رفتم با کلاس های دیگر ورزش می کردم ، حالا سر کلاس اختیاری با شش تا سرباز هم نمی شود مرا نگه داشت !!! )


امروز روز دوم بود و اصلا نرفتم ....


===


از قرار معلوم مصرف اینترنتم به بیش از یک گیگ در روز رسیده است ، در بیست روز گذشته 25گیگ مصرف داشته ام !! البته نظر شخصی ام این است که حجمم از جایی نشتی دارد !! من همان روز که اینترنت 512 به من دادند ، به این قضیه شک داشتم .......


به آقا موشه گفتند : " از این سوراخ بیا بیرون و برو به او سوراخ ، یک قالب بزرگ پنیر به تو بدهیم !! " نگاهی به فاصله ی بین دو سوراخ کرد و گفت : " راه کوتاه است و مزد خیلی زیاد !!  حتما کلکی در کار است !!!! "


===


شب خانه ی یکی از دوستان مهمان تشریف داشتیم ، فوتورافچی هم بود و برای همین مجلس داغ بود ... رفتنی رفتم رو ترازو و 91/2 بودم !! تقریبا از همه بیشتر شام خوردم و خیلی هم چسبید ، بجز میوه و چند تایی باقلوا و چای ، وقتی به خانه رسیدم یک لیوان شیر بهمراه یک فقره شیریتی ناپلئونی هم خوردم !!قبل از خواب رفتم رو ترازم شده بودم 92/3 !!!


بالاخره من نفهمیدم کالری کجای غذا قائم شده است و کی فعال می شود !!!؟؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد