زنگ مهر ...

 

امروز روز اول مهر است ...

روزی که برای ما می تواند نشانه ی خیلی چیزها باشد ، سفر به خاطرات کودکی و بیادآوردن نام معلم کلاس اول و هم شاگردی هایی که شاید بندرت کسی از آنها در زندگی امروزه ما حضور دارد ... شکر خدا که من نه تنها کلاس اول که کلا دوره ی ابتدایی را یادم نمی آید و اگر هم بیاید هیچکدام از خاطرات سر جای خودش نیست ، مثلا اگر فکر کنم فلان معلم در سال دوم با ما بود بعدا می فهمم که او معلم سال چهارم بود !! یا اگر قیافه ی یکی یادم بیاید تازه بعدا معلوم می شود که او همکلاس ما نبود و در کلاس دیگر بود و هم مسیر ما بود !! برای همین به آن روزها بیشتر کلی نگاه می کنم تا زیر ذره بینی !!

===

امروز روزی ست که فصل عوض می شود و با عوض شدن فصل بطور محسوسی رفتارهای ما هم تغییر خواهد یافت ، قیافه طبیعت پیرامون عوض خواهد شد و باز باران خواهد آمد ، بارانی که مانند باران بهار است ولی تاثیری متفاوت دارد ، باران بهار بیدار کننده بود و باران پائیز خواب آور است ... در یک نگاه دیگر می توان گفت امروز حدفاصل دو فصل است ، ششماهه بیداری و ششماهه خواب ( البته برای این دو سطر باید یک نازی خرسه بیاید و حاشیه بنویسد !! ) ، ششماهه فعالیت و ششماهه استراحت ...

===

امروز روز اول ماه من است ...

متولدین مهر تخصص شان در واردات و صادرات مهر است !!

طبق معمول همه ساله من دو نوع دریافتی برای تبریک تولد دارم ، یک عده که راهشان به شناسنامه ی من افتاده است و یا آشنایی شان با من حقوقی است روز سی ام شهریور را تبریک می گویند ، مثلا همین همراه اول که آفتاب سی ام شهریور نزده اس ام اس ارسال می کند ... و یا بعضی ها که همراهی شان مثل همین همراه اول است !!

همراهان دیگر که هیچوقت ادعای اول بودن ندارند در روز تولد اصلی به من تبریک ارسال می کنند ، و این فرق از آنجا حادث شده است که قدیم جوری شناسنامه می گرفتند که بچه بخاطر تولد در نیمسال دوم سال مدرسه رفتنش به مشکل برنخورد ... در فامیل ما یک دوجین متولد سی ام و سی و یکم شهریور وجود دارد ، در حالیکه تولد های واقعی در طول سال پخش و پلا می باشد !!

هر چند آنکه همراه همیشگی است هیچگاه برایم تبریک تولد نمی گوید ، چرا که این تولد برای هرکسی هم فایده داشته باشد ( که ندارد !! ) برای او جز دردسر چیزی ندارد ( البته که دارد !! )

===

دیشب من یک خواب مدل روژانی دیدم که تا صبح ماشین حساب دستم بود !!!! یک عددی هم هی در خوابم تکرار می شد که بطرز عجیبی عجیب بود ؛ 10²⁷⁶ * 1 !!!! خلاصه اینکه باید ششماه بخوابم تا خواب دیشبم تعبیر شود ...