یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زندگی بر اساس وظیفه !!


دیروز رفته بودم برای حضور در یک همایش ، از قرار معلوم اساس همایش برای این بود که برگ سبزی باشد در دفتر یادداشت برگزاری همایش ها وگرنه نه مطلب قابل استفاده ای مطرح شد و نه حظی بالاتر از تجدید دیدار با برخی از آشنایان قدیمی در همایش موجود بود !!

 

 

در بازگشت به کارخانه یکی از همکاران توی فاز منفی گیر کرده بود ... البته در این دوره و زمانه زیاد توی فاز مثبت بودن نشانه نوعی حماقت نرم است و ناگزیر باید در فاز منفی زندگی کرد ، بگذریم که آنهایی که استثناء هستند همگی خنثی هستند !! زندگی در احساسات منفی اصلا مناسب نیست ولی زندگی چندچهره ی کنونی در " ایران - کشور شیران " باعث شده است تا میزان منفی بافی و منفی بینی فوق العاده بالا برود ...

چند روز پیش یکی از دوستان مطلبی برایم ایمیل کرده بود در مورد یک نظرسنجی ( که معلوم نیست متولی اش کی بوده !! ) و نوع احساس موجود در میان جوامع مختلف را بررسی کرده بود ، البته از همان ابتدا هم می شد به ساختار نظرسنجی شک کرد ولی در کل چیزی که برآورد شده بود وجود احساسات منفی در زندگی ساکنان خاورمیانه بود ، البته ساکنین قاره آمریکا را با احساسات مثبت و شیرین درج نموده بودند و پر واضح است که تلخی اخلاق ما نسبتی با شیرینی کام آنها دارد !!

القصه این همکار ما شدیدا نسبت به برخی مسایل حساسیت نشان می دهد و وقتی آدم در مقابل این قبیل افراد و تفکرات کمی با سرعت پائین حرکت بکند ، چه بسا کمی تا قسمتی متهم به بی خیالی و یا همسویی با استکبار جهانی بشود !!

از همان روزگاران خیلی دور که عده ای در یونان بیکار نشسته و در بعدازظهرهای بی خیالشان فلسفه می بافتند ، اختلاف های طبقاتی یک دلمشغولی برای اشراف و یک دل درد اساسی برای طبقه عام بوده و در طول تاریخ این جریان همچنان خودش را حفظ کرده است ، اوج مبارزه با اختلاف طبقاتی در روزگار کمونیست ها بود که تا اندازه ی یک ابرقدرت پیش رفتند ولی آنها هم بالاخره نتوانستند آنچه می خواستند را عملی بکنند و ناچار برافتادند !! اختلاف طبقاتی با هر عنوانی که بروز بکند در اصل همان است ، حتی شاید نامش را شایسته سالاری بگذارند !!! با این توصیفات گاه این فکر پیش می آید که آیا واقعا این اختلاف در ذات زندگی بشری بصورت بالقوه وجود دارد که چنین سریع تبدیل به بالفعل می شود و یا اینکه انسان این نوع انتخاب را از همزیستی با سایر حیوانات کسب کرده است !!!

در کلونی زنبورها و مورچه ها و ... یک عده از همان ابتدا کارگر بدنیا آمده و کارگر هم از دنیا می روند ، یک عده هم سرباز هستند و برای کشته شدن تربیت شده اند !! مثلا در کلونی موریانه ها جمعیت بسیار زیادی که همان کارگران زحمتکش باشند فاقد جنسیت هستند و بیشتر با زور بازو شناخته می شوند !!! با نگاه منفی به این قضیه آدم می تواند به نتیجه ی ناعادلانه ای برسد ولی با یک نگاه مثبت می توان نتیجه گرفت که هر کدام از اینها وظیفه ای را دنبال می کنند و در دایره ی وظیفه شناسی فرقی بین ملکه و کارگر نیست !! و شاید بدلیل اینکه این موجودات عقلی مشابه آنچه آدمیان دارند را ندارند ، برای همین زیاد هم روزگارشان سخت نیست !!


ولی آدمیان سوالاتی مطرح می کنند و می توانند فلسفه ببافند ، می توانند دموکراسی اختراع بکنند و به همدیگر القاب خطرناک بدهند ، هر کس موافق من نیست آنارشیست است ، هر کس بالاتر از من قرار دارد فاشیست است !! شایسته سالاری یکی از زیباترین فلسفه هایی است که هر کس با شنیدن آن بی اختیار قلقلکی می شود ، چه از این نظر که آن را راهی می بیند برای ارتقای خود در سایه تلاش و کوشش ، و چه اینکه آن را اعتمادی می انگارد برای کسی که بالای سرش است و ...

ولی اینکه شایسته را چه کسی انتخاب می کند و ملاک شایستگی چیست ، باز در جوامع مختلف مشکل ساز است !! البته مشکلات شایسته سالاری بسیار زیاد است ، مثلا فرزند ناشایسته یک شایسته بخودی خود یک شایسته محسوب می شود ، و در طبقه ای قرار می گیرد که به او تعلق ندارد !!


حالا اگر مورچه ها عقل داشتند ، آن وقت یک روز مورچه ی کارگر نگاه می کند و می بیند در لانه یک ملکه وجود دارد و صدها مورچه کارگر که مثل ملکه زندگی می کنند و نه تنها دست به سیاه و سفید نمی زنند و در تولید نقشی ندارند بلکه در کار تولیدمثل هم شرکت نمی کنند !! ( تا اینجا خوب است ، و نشانه ی حساس بودن (!) است به اتفاقاتی که در اطراف می افتد !! ) ولی در ادامه چون می بیند کاری از دست اش برنمی آید برای همین حالش از هرچی شایسته سالاری است بهم می خورد و به گور پدر اول و آخر هرچی شایسته است می خندد و برای صبح روز بعد ساعتش را کوک نمی کند !! ( که این اصلا خوب نیست و نشانه حساس شدن (!) است و بیشتر شبیه بیماری است !! ) و راه می افتد تا برای رهایی از دست این شایستگان ناشایست رو به دموکراسی بیاورد تا مگر از این راه توفیقی پیدا بکند و همینطور دور خودش می چرخد !!!ولی خوش به حالشان که عقل ندارند ... و بر اساس وظیفه ای که برایشان مقدر شده است زندگی می کنند !! 


البته من عقل را بسی دوست دارم و بخاطر حساس بودن و جلوگیری از حساس شدن ، نشاط زندگی ام را مدیون آن هستم !!


نظرات 1 + ارسال نظر
ت سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 12:35

شایسته در رفاقت. رفیقی دارم که شایستگی را از بر است...

قدرش را بدان ، تا وقتی که دَر بر است !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد