یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

اولین ها و آخرین ها ...


عید فطر با سایر اعیاد مذهبی و ملی یک فرق اساسی دارد ، البته برای روزه دارها !! و آن اینکه دو روال متفاوت زندگی را از هم جدا می کند و در روز عید مانند این است که یک بازی بزرگ تمام شده باشد ... آغاز اولین ها و پایانی بر آخرین ها !!! آخرین افطاری ، آخرین سحری .... اولین صبحانه ، اولین ناهار ....

 

البته در زمان های گذشته برای اینکه بنوعی این اعیاد دینی را ایزوله کرده و بتوانند نگهداشته و مانع از فراموشی شان بشوند ، آنها را به مراسمات مربوط به اموات گره زده اند !! بهرحال هر فرهنگ ستیز قهاری هم که وجود داشته باشد سعی می کند به اموات و فرهنگ رایجی که در این زمینه وجود دارد احترام بگذارد و به همین دلیل قبرستان جای خیلی مناسبی برای مخفی کردن سلاح های فرهنگی یک قوم و ملت است !!


===


در حال برگزاری آخرین مراسم کوهنوردی بعد از افطار بودم که دوستان زنگ زدند برای اولین برنامه ی ددری ، البته بجای اینکه خودشان هماهنگ بکنند ، زنگ می زنند به من و من باید هماهنگ بکنم !! اینهم برای خودش معضلی شده است ، من برای با دیگران بودن یا نبودن براحتی اعلام موضع می کنم ولی خیلی ها برای این کار مقادیر زیادی من و من مصرف می کنند !! مسافرت های ددری چند روزه ، از نوع پیک نیکی هم شرایط ویژه ی خودش را دارد ، یا باید منطقه ای باشد که جذابیت اش آدم را احاطه کند یا اینکه نفرات جمع زیاد باشد و مسایل دورهمی باعث بشود برای خوش گذشتن !! والا کارمند منابع طبیعی نیستیم که هی برویم برای شمردن درخت های یک منطقه یا سرشماری سنگ ها و ... !!

القصه در نبود آنتن و با وجود باد شدیدی که همیشه در مسیر کوه بیداد می کند ، یکی دو فقره زنگ زدم و منتظر جواب ماندم و اولین جواب منفی ساعت 12/30 شب رسید و بقیه هم خودمانی کنسل کرده بودند و خبر هم نداده بودند تا اینکه صبح روز عید در خانه ماندیم و کلی استراحت کرده و مقادیر زیادی تلفن جواب دادم ، بگذریم که به شماره های افتاده جواب نمی دادم و فقط به اسامی مشخص جواب می دادم ... مثلا همسایه زنگ فرمود و تبریک گفت و سراغ مادر را گرفت و نبود !!! نیم ساعت بعد دوباره تماس و دوباره پیگیری و نبود و همینطور تا عصر شونصد بار تماس گرفت !! حالا چرا وقتی به یک عده می گویم به موبایلش زنگ بزنید فکر می کنند هزینه 10 بار تماس با خانه از هزینه تماس با موبایل کمتر است !! باید منبعد تمام تماس های خانه را انتقال بدهم به موبایل مادر گرامی !! یک نفر زنگ نمی زند حال مرا بپرسد !! آنهایی هم که هستند یا اس ام اس می دهند یا به موبایلم می زنگند !!!


===


عصر در محله مان یک کلینیک خیریه افتتاح می کردند ، این کلینیک داستان طولانی دارد و بدلیل اشکال تراشی هایی که زمان پهلوی بود کارش لنگ بود و بالاخره سال 57 افتتاح شده بود و دو ایستگاه پائین تر از محل فعلی فعالیت داشت ، هم خدمات پزشکی مناسبی می داد و هم اینکه از همان سالها داروخانه شبانه روزی داشت و هم اینکه غالبا از افراد بی بضاعت وجهی نمی گرفتند !! محل قبلی متعلق به یک نفر بود که 35 سال خانه اش را رایگان در اختیار کلینیک گذاشته بود ، تا اینکه محل فعلی در ده سال قبل خریداری شده بود ، در متراژ 1000متری و قرار بود یک درمانگاه بیمارستان گونه بشود که مشکلات زیادی برایش پیش آمده بود تا اینکه بعد از مرمت محل جدید ، دیروز با حضور جمعی از اهالی محل و حضرات حوزه و دانشگاه افتتاح شد ، منهم با دوستان قرار داشتیم برا ییک ددر بین شهری و تا آمدن آنها ، سری به محل فوق زدم تا در این افتتاح اگر دستی نداشتم حداقل دستی زده باشم از نوع کف مرتب !!! عینک آفتابی زده و در قسمتی نشسته بودم که کمی آفتابگیر بود ، یکی از همسایه ها با دیدن من در چنین جمع هایی تعجب کرده و آمد کنارم نشست ، بلافاصله عینک را درآوردم و وقتی گفت چرا عینک را درمی آوری گفتم : " تنها که نشسته بودم این عینک نوعی کلاس محسوب می شد ، ولی وقتی تو کنارم نشسته باشی ، مردم فکر می کنند کور هستم و تو مرا به اینجا آورده ای !! " یک خنده ی ملیحی کرد که نصف حضار متوجه شدند ، البته کنار دست من نشستن از این چیزها زیاد دارد !! و وقتی از من پرسید که چه عجب !؟ جواب دادم : " اول اینکه این کلینیک تنها کلینیکی است که هر وقت نیاز داشته باشم به آنجا می روم ( بجز کلینیک سر خیابان که برای زدن آمپول هایم آنجا می روم !!! ) ، بقول مادربزرگم دواهای اینجا برایم جواب می دهند !!! دوم اینکه این حیاط را شاید 35 سالی بود که ندیده بودم و امروز برای تجدید خاطرات آمده ام تا این حیاط را ببینم ... آدم کمی که بزرگتر می شود رفت و آمد به خیلی جاها برایش ممنوع می شود !! "


===


دوستان آمدند و برای دست گرمی ، زدیم توی خط خارج از شهر ، آنها را جایی بردم که مطمئن بودم نرفته اند ، نزدیکی شهر دو فقره کلیسا وجود دارد ، که سوغات استعمار هستند ، اینها جای پای مسیونرهایی هستند که در مدت حضور کوتاهشان یک نما به یادگار گذاشته اند تا شاید در زمان های دیگر آنها را بهانه کرده و حرفی برای گفتن داشته باشند !! البته غالبا در محل کلیساهای قددیمی و متروک و مخروبه تعمیراتی کرده اند ... چون این مناطق تا زمانی که بیاد دارد ارمنی نشین نبوده اند !! حداقل تا 1000سال را حرفی نیست !! کلیسای فوق یک ساختمان مختصر و شیک در بالای تپه ی مشرف بر روستای " سهرل " است و بهمین نام شهرت دارد ، از نظر رسمی نامش کلیسای هوانس است ... یکی دیگر از این کلیسا ها ، کلیسای سنت هریپمه است که آنهم بنام روستایی که در آنجا قرار دارد معروف است ؛ " موجومبار " !!! موجومبار سالهاست که در ضرب المثل های محلی وارد شده است ولی بندرت کسی آنجا را می شناسد !! و مصداق در دسترس بودن است و در مثل می گویند : " مردم می روند دنیا را می گردند ما همین بغل گوشمان موجومبار هم نمی توانیم برویم !! " ( خیلی ها که این مثال را بکار می برند واقعا نمی شناسند که موجومبار واقعا بغل گوششان است !! ) مثلا فاصله کلیسای سهرل تاتبریز نیم ساعت است و از نظر چشم انداز و نما و زیبایی از تمام کلیسا های موجود در استان و شاید خیلی از ساختمان ها سرآمدتر است !!


نمای جنوبی ....


نمای شمالی ...


نمای شمالی ... 


نمای ورودی کلیسا ... رو به شمالغرب ( شاید رو به کلیسای روم ! ) 


بعد از آخرین مسجدی که شب در بالای کوه رفته بودم این اولین کلیسایی بود که روز در بالای کوه رفتم !!!!


نظرات 1 + ارسال نظر
Ali شنبه 19 مرداد 1392 ساعت 12:44 http://funday.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی داری اگه تونستی به وبلاگ من هم سر بزن. (با تشکر)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد