یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزی در دفتر عمر ... ( بخش اول )


همچنانچه روز پنچشنبه خبر داده بودم ، عصر پنجشنبه باتفاق دوستان راهی مشکین شهر شدیم تا اگر بخت از زمین و آسمان یاری کرد با حضور در بالای قله و کنار دریاچه زیبای سبلان یک خاطره ی ماندگار دیگر را ثبت بکنیم ...

  ادامه مطلب ...

کوهستان خاطرات ...


عصر راهی مشکین شهر برای صعود به قله سبلان خواهم بود ...


اگر آسمان یاری بکند ، ایشالا فردا بطرف قله حرکت خواهیم کرد و در کنار دریاچه قله ی سبلان جای همه را خالی خواهم کرد ، حتی آنها که دیگر یادی از ما نمی کنند !!


عکس از فوتورافچی !!


به کجا چنین ...


دیروز عصر رفتم سلمانی تا مگر استاد سلمانی کمی سرم را سامان بدهد ، سلمانی جماعت هم مثل راننده تاکسی بدلیل اینکه اصولا تنها ماندنش زیاد است برای همین زود به حرف می آید و بدبختی فعلی کشور ما این است که همه بنوعی می خواهند نشان بدهند از همه چیز سر در می آورند و در همین راستا مهم نیست بحث روی میز چی باشد ، از همان حرف می زنند ، حالا لازم شد در مورد مسایل تخصصی هم نظر می شود داد ... عینهو خودم !!


  ادامه مطلب ...

گفتگوی جراح با مکانیک


استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هوندا را باز می کرد که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می آمد. جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد. 

ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت: « سلام دکتر، می خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟ » 

جراج که قدری متعجب شده بود، نزدیک تر رفت و کنار هوندا ایستاد. 

مکانیک کمر راست کرد و دست هایش را با یک تکه پارچه پاک نمود و گفت «دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلبش را باز کردم و والف ها را بیرون آوردم و هر قسمتی را که آسیب دیده بود یا تعمیر یا عوض کردم و بعد هم همه چیز را سر جای خودش گذاشتم و حالا ماشین مثل روز اولش کار می کند. اما یک سؤالی دارم... چطور است که من باید فقط سالی بیست و چهار هزار دلار در آمد داشته باشم و شما سالی یک ملیون و هفتصد هزار دلار، و این در حالی است که هر دو اصولا یک کار را انجام می دهیم؟»

جراح مکثی کرد و به بغل ماشین تکیه داد و آهسته زیر گوش مکانیک گفت: 

 

ادامه مطلب ...